ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته سى و پنجم

عشق يكى يك دونه من سلامممممممم خوبى عزيزم؟  خانم خوشگله 35 هفتگيت مبارك جوجه ناز مامان هر روز كه ميگذره من و بابايى مشتاق تر ميشيم كه بياى بغلمون و دلمون ديگه شده يه ذره عسلم ولى شما اصلا عجله نكن و به موقع بيا تو بغلم.  عزيزم تو هفته گذشته بابابزرگ و مامان بزرگ اومدن تهران آخه بابابزرگ برا چشمش بايد ميرفت دكتر. اومدن كمد لباساى كوچولوت رو ديدن و كلى نازت دادن، خاله نسيم (دوست مامان) هم چون داره از ايران ميره اومد پيشم و دو دست لباس خيلى خوشگل برات كادو آورد، واى نميدونى وقتى تو كمدت رو نگاه ميكنم چه حالى ميشم ، دلم برا بغل كردن و بوسيدنت غش ميره. يه روز هم از شركت زنگ زدن كه برم كاراى آخر ماه رو جمع كنم و منم رفتم، با...
28 دی 1391

هفته سى و چهارم

آرميتا جونى سلام چطورى مامان جون؟ عشقم بالاخره هفته 33 هم تموم شد و رفتيم تو 34 هفته، ديگه چيزى نمونده كه بياى بغلم ، هورااااااااااااااااااااا                                           تو هفته گذشته برا چكاپ رفتيم دكتر، همه چى خوب بود فقط دكتر گفت خيلى تپل نيستى منم گفتم عيبى نداره، بعدش دكتر گفت ميتونم تو اين ماه آخر تا 4 كيلو وزن اضافه كنم كه شما هم جون بگيري ، ديگه ميتونيم جشن بگيريم آرميتا در مورد فريز بند ناف از دكتر پرسيدم گفت ميتونم اقدام كنم و منم اين كار رو كردم و زنك زدم مركز رويان و اونا هم ازم دارو هايى كه تو يه سال اخير مصرف كردم رو پرسيدن و آخرش هم گفتن بخاطر مصرف پردنيزولون كه تو دوران باردارى دكتر بهم داده ب...
21 دی 1391

هفته سى و سوم

سلام عزيز دلم خوبى دختر نازم؟   من كه خدا رو شكر خوبم ، تو اين هفته خبر خاصى نبود فقط خودمو با اتاقت و مرتب كردن كمدها مشغول كردم. يه روز هم خاله سحر از اون نخودپلو هايى كه من دوست دارم درست كرد و با آذر جون و خاله ليلا اومدن پيشم و منم تا ميتونستم خوردم. راستى يادته هفته پيش تولد خاله آذين رفته بوديم؟ خاله آذين يه عكس منو با شكم قلمبه ام گذاشت فيس بوك و خاله فرناز هم سريع تگش كرد و خلاصه غوغايى به پا شد، آخه من از وقتى حامله شدم نرفتم شمال و تقريبا كسى از فاميلا منو نديده و همگى تو فيس بوك عكسم رو ديدن و هر كى يه نظرى داده و از همه جالب تر نظر دايى فرزين بود. فكر ميكنى منو به چى تشبيه كرده؟ نخندى ها،گفته شبيه هندونه رسيده ش...
14 دی 1391

هفته سى و دوم

جوجوى ناز مامان سلام چطورى عزيزكمممم؟ عشقم سى و دو هفتگيت مبارك.                                          آرميتايى روزا تند و تند دارن ميگذرن و لحظه به لحظه داريم به روز موعود نزديكتر ميشيم، باورت نميشه تا حال بيش از هزار بار اولين لحظه ديدنت رو پيش خودم مجسم كردم، اينكه چه شكلي هستى و عكس العمل خودم بعد از ديدنت چيه، راستش هر بار كه به اون لحظه فكر ميكنم اشكم در مياد، فكر كنم اولين لحظه اى كه چشمم بهت بيافته از خوشحالى كلى گريه كنم. دخملكم تو هفته گذشته هر روز سر كار ميرفتيم ،غافل از اينكه شركت ميخواد عذرمون رو بخواد، خلاصه روز سه شنبه بهم گفتن كه كارا رو جمع كنم و تحويل بدم ، منم گفتم باشه فقط 6 ماه بيمه رو برام رد ...
9 دی 1391

هفته سى و يكم

زيبا ترين هديه خدا ، دختر قشنگم سلام خوبى عزيزم؟  آرميتاى نازم یه هفته ديگه گذشت و هر روز دارى بزرگ تر و خانوم تر ميشى و منم هر روز مشتاق تر برا ديدنت.  گل قشنگم يك هفته گذشته خيلي هفته پر كاری برامون بود، آ خه از طرف شركت بايد ميرفتم دوره حفاظت در برابر اشعه ميديدم چون بعنوان مديرمسول حفاظت شركت انتخاب شدم و خلاصه هر روز از 8 تا 14 سر كلاس بوديم و شما هم سر كلاس حسابي بازى مى كردى و اين برام خيلي جالب بود، صبح ها هم ديگه قبل از اينكه ساعت زنگ بزنه شما بيدارم مى كردى، خلاصه روز جمعه يعني همين امروز هم 7 صبح بيدار شديم و رفتيم كلاس و ساعت دو هم كه كلاس تموم شد امتحان داديم  كلا خوب بود نتيجه امتحان 2 هفته ديگه معلوم ميشه،اين اول...
1 دی 1391

هفته سی ام

سلام عشق کوچولوم. خوبی؟؟ آرمیتای گلم سی هفتگیت مبارک، عشقم 4/3 راه رو رفتیم هورااااااااااااااااااااااااا دیگه داریم به زمان دیدار نزدیک میشیم . انشاالله این چند وقت هم به خوبی سپری شه و بپری تو بغلم . جوجه مامان این هفته مامان کارش خیلی زیاد بود و هر وقت هم که کارام زیاد میشه شما تکونات کم میشه و اونوقت قیافه مامان دیدنیه، تا زمانی که حسابی ورجه وورجه نکنی کشتی های مامان غرق شده و بابایی هم هی میاد بهت میگه آرمیتا یه تکون بخور تا مامانت سرحال شه ، خلاصه اینکه عزیزکم همیشه سرحال باش و شیطونی کن تا مامان هم خوشحال باشه. راستی یه روز هم همسایه طبقه بالا اومد دم خونه و گفت نمیدونسته که شما اومدی تو دل مامان و ازم پرسید نی ن...
23 آذر 1391

هفته بیست و نهم

دختر نازم سلام خوبی مامان جون؟؟ این روزا خوش میگذره؟؟؟ تو دل مامان همه چی خوبه؟؟جات گرم و نرمه؟؟ آرمیتا جونم تو این هفته یه کار جدید انجام دادی اونم سکسکه بود. اولش نمیدونستم که داری سکسکه میکنی و تعجب کردم که چرا حرکتات اینقدر ریز و ریتمیک شده ولی بعدش یادم اومد تو تغییرات هفته 27 نوشته بود که دیگه سکسکه میکنی ولی من تازه تو این هفته متوجه شدم .الهی قربونت برم نمیدونی چقدر هیجان دارم وقتی میفهمم یه کار جدید انجام میدی. دیگه داری برا خودت خانومی میشی. همه لحظات بودن باهات رو دوست دارم و برا تک تک این لحظه ها از خدا ممنونم. آرمیتا جون تو این هفته یه روز رفتیم خونه خاله شهره ( خاله مامان) خیلی خوش گذشت و رژیم رو هم اونرو...
16 آذر 1391

هفته بیست و هشتم

عشق کوچولوم سلاممممممممممممممممممم آرمیتای مامان یه هفته دیگه خدا رو شکر به خیر و خوشی گذشت. دیگه رسیدیم به شمارش معکوس هفته ها . فقط 10 هفته دیگه مونده که بپری بغلم. هوراااااااااااااااااااا توی این هفته دو روز تعطیل بودیم( تاسوعا و عاشورا) روز تاسوعا هم مثل هر سال غذای نذری پختیم . مثل هر سال ولی اینبار فرقش این بود که شما هم بودی البته خاله سحر اومد کمک و بیشتر کارا رو اون انجام داد. کوچولوی من ساعت 30/8 شب مورخ 07/09/1391 برا اولين بار سکسکه کردنت رو حس کردم زمانش خیلی کوتاه بود ولی خیلی با نمک بود الهی فدات شممممممممممممممممممم. دیگه اتفاق خاصی توی این هفته نیافتاد فقط اینکه شیطونی های شبانت به صورت ...
9 آذر 1391

هفته بیست و هفتم

عشقم سلامممم جوجوی مامان 27هفتگیت مبارککککککککککککککککککککککککک راستی دیگه  ماه هم تموم شد و وارد ماه شدیم. کم کم داریم به زمان اومدنت نزدیک میشیم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تقریبا هر شب خوابت رو میبینم وای نمیدونی چه حالی میده یه دخمل کوچولوی ناز. تازه هر شبی که من خوابت رو نبینم بابایی خوابت رو میبینه. ههههههههههههههههه یه شب هم خواب دیدم دنیا اومدی و کلی مو داری منم تو خواب با خودم میگفتم چقدر موهاش بلنده خوبه براش گیره مو خریدم راستی تو این هفته یه روز رفتم پیش خاله آذین اونم برات یه جفت گیره مو خریده بود ،ببین همه منتظریم یه دخمل با گیسوی کمند بیاد بغلمون.   خاله بیتا هم یه روز اومد اینجا ...
2 آذر 1391