سه ماهگى
فرشته كوچولوم سلام آرميتايى اينقدر شيرين شدى و هر لحظه يه كار جديد انجام ميدى كه من نميدونم از چى و از كجا برات بگم. عزيز دلم شما دقيقا از روزى كه دو ماهت تموم شد خيلى تغيير كردى، تو تمام حركات و رفتارت اين تغييرات مشهوده. تازگى ساعت خوابت منظم شده شبا ساعت 3 بيدار ميشى و شير ميخورى و ميخوابى تا ساعت 6 صبح، طول روز هم كلى باهام حرف ميزنى و برام ميخندى، بابايى هم كه مياد همچين لبخندى بهش ميزنى كه دلش ضعف ميره و فورى بغلت ميكنه. صداى خاله فرناز رو هم كاملا ميشناسى. عاشق اينى كه تو بغلم سرت رو رو شونم بذارى و بخوابى، تو اين حالت اگه 5 ساعت هم بمونى ميخوابى و تكون نميخورى،اگه تو تخت ما هم بخوابى باز آرومى و ما هم مثل عروسك بغلت ميكنيم...
روز مادر
چرا مادرامون رو دوست داریم؟؟؟؟؟؟؟ چون ما را با درد به دنيا میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرد چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان میریزند چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادما...