روز زمينى شدن فرشته آسمونى ما
عزيز دلم دختر نازم آرميتاى معصوم و كوچولوم سلام اين سلام خيلى با سلام هاى قبلى فرق داره، قبلا به يه تصوير خيالى سلام ميكردم ولى الان كه دارم برات مي نويسم به صورت نازت نگاه ميكنم و ميگم سلام ( باز رسيديم به حكايت سوسكه و دست و پاى بلورى ههههههههه) دختركم ميخوام برات از خاطرات روز دنيا اومدنت بگم، از لحظه شروع اون روز قشنگ تا آخرش. عزيزم صبح روز شنبه 28 بهمن ساعت 5/5 صبح از خواب بيدار شدم البته اينم بگم كه شب قبلش فقط يه ساعت خوابيدم، آخه هم سوزش معده شديد داشتم و هم از ذوق اينكه چيزى به لحظه ديدار نمونده ، خواب به چشمم نميومد. بعد از اينكه بيدار شدم دست و صورتم رو شستم و مسواك كردم و يه آرايش چشم ملايم كردم و لباسام رو پوشيدم...