ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته بیست و ششم

سلام به دختر نازم. یکی یکدونه مامان چطوری؟؟؟ خوش میگذره؟ همه چی خوبه؟ جات راحته؟؟  هوا داره یواش یواش سرد میشه چند روزه هوا حسابی بارونیه بگو ببینم خونه ات گرم و نرم هست؟؟ چیزی کم و کسر نداری قربونت برم؟؟ خوشگلکم یه هفته دیگه هم خدارو شکر به خوشی گذشت. انشاالله مابقی راه هم به خوبی بگذره و بپری تو بغلم. جوجویی جونم تو این هفته کاملا حس میکنم بزرگ شدی ، گاهی پاشنه پاهات رو از رو شکمم میتونم حس کنم. تکونات خیلی قشنگه . خیلی حسه خوبیه وقتی با پاها و دستای کوچولوت بهم علامت میدی. وقتی دستم رو میذارم رو شکمم و باهات حرف میزنم انگار گوش میکنی چی میگم و بعدش با لگدات اظهار نظر میکنی. نمیدونی چقدر دوستت دارم و برا دیدنت لحظه شماری...
25 آبان 1391

هفته بیست و پنجم

سلام به دخمل نازممممممممم فرشته کوچولوی مامان خوبی؟؟؟؟ آخ که فدات شم ، همین حالا یه لگد زدی و اظهار وجود کردی. آرمیتای گلم روز عید غدیر با بابا و خاله فرناز رفتیم از فروشگاه نی نی سالن همه وسایل ریز سیسمونی ات رو خریدیم. از پستونک بگیر تا حوله حموم و ناخن گیر و تشک و بالش و ........... آرمیتا جونی هر سه تاییمون جو گیر شده بودیم و هر کدوم یه چیزی انتخاب میکردیم و خلاصه بعد از 5/2 ساعت همه اون چه که لازم بود بجز برس و شونه برا موهای قشنگت رو خریدیم و وقتی صندوق دار فاکتور رو بهمون داد چشامون گرد شد اخه حدود 5/2 میلیون خرید کرده بودیم و هیچ چیز درشت یا حتی یه دونه لباس هم تو وسایلمون نبود. وقتی یه مامان و بابا و خاله بچه ندی...
18 آبان 1391

هفته بیست و چهارم

دختر کوچولوی مامان سلاممممممم چطوری آرمیتا جونم؟ تو دل مامانی خوش میگذره؟؟؟؟ همه چی خوبه؟ به من که کنار شما خیلی خوش میگذره. قربون اون دست و پاهای کوچولوت. هنوز نمیدونم ضربه هایی که میزنی با کجاته؟ با دستته؟ با پاهاته ، با ارنجته نمیدونم فقط اینو میدونم که هر ضربه ای که میزنی انگار دنیا رو بهم میدن . کوچکترین ضربه هات هم شیرینه مثل عسل. هر بار که ضربه هات رو حس میکنم از ته دلم برای تک تک دوستام که منتظر نی نی هستن دعا میکنم. از خدا میخوام خیلی زود اونا هم این ضربه های شیرین رو حس کنن. راستی تو این هفته تکونات گاهی اوقات عجیب و غریب میشه ، انگار اون تو میچرخی ، برا من یه حس جدیده البته فقط چند بار این اتفاق ...
14 آبان 1391

هفته بیست و سوم

آرمیتایی سلام چطوری خوشگلم؟؟؟ مامانی 23 هفتگیت مبارک.  عسلم تو هفته گذشته یه روز تو شرکت یکمی به مشکل خوردم و با یکی از پیمانکارا بحثم شد و خلاصه خیلی عصبانی بودم ، بعد از اون جر و بحث شما هم تکونات خیلی کم شد واییییییییییییییییی نمیدونی چه حالی بودم هر چی میخوردم و هر کاری میکردم تکون نمیخوردی که نمیخوردی کلی عذاب وجدان گرفته بودم و اصلا حوصله نداشتم. تا بعد از ظهر بعد از 14 ساعت بالاخره تکون خوردی آخ که چه لحظه ای بود انگار دنیا رو بهم دادن. دختر گلم قول میدم دیگه ناراحتت نکنم مامانی. روز بعدش هم نوبت دکتر داشتم بعد از معاینه گفت حجم مایع نرماله و قلب کوچولوت هم 144 تا میزنه. قربون اون تاپ تاپ قلبت.  البت...
4 آبان 1391

هفته بیست و دوم

آرمیتا جونی سلام چطوری مامان؟؟ چه خبرا؟؟؟ تو دل مامانی خوش میگذره؟؟؟ به من خیلی داره خوش میگذره. با هر تکونت میرم تو آسمونا و برمیگردم. همین حالا هم که دارم برات مینویسم ریز ریز داری ضربه میزنی عشقم. چند روزی بعد از ظهر ها شیطونی میکردی چند روز هم ساعت 6 صبح بیدارم میکردی. چند روز اخیر هم صبح ها تکونای کوچیک میخوری و غروبها حسابی شیطونی میکنی. مخصوصا وقتی مامان نارنگی میخورم شیطونی هات دو برابر میشه . مثل اینکه نارنگی خیلی دوست داری جوجویی. راستی برات از دیروز بگم ، ساعت حدود 5:30 غروب بود منم دراز کشیده بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که یهو شما شروع کردی به شیطونی کردن . نمیدونم چیکار میکردی سر میخوردی میپریدی میرقصیدی ما ک...
27 مهر 1391

هفته بیست و یکم(اولین ضربه های آرمیتا)

آرمیتای خوشگلم سلام دخملکم، یکی یک دونه مامان آرمیتای نازم چطوری؟ راستی میدونی آرمیتا یعنی چی؟؟   آرمیتا یعنی پارسا ، پاک ، فروتن انشاالله که خودت هم مثل اسمت پاک و فروتن باشی عزیزم عزیزم تو این هفته مامان بزرگ و بابابزرگت اومده بودن پیشمون مامان بزرگ یه لباس حاملگی خوشگل برام آورد و یه ست کامل لباس نوزادی خوشگل هم برا شما آورد لباسات قرمز و سفیدن. منم هی لباسا رو نگاه میکردم و نازت میدادم و فکر میکردم اینا رو بپوشی چه شکلی میشی عروسک کوچولو اینم عکس لباسای کوشولوت عروسک من بعد از ظهر همون روز مامان بزرگ با خاله فرناز رفت دکتر که دستش رو معاینه کنه و من و بابابزرگ هم خونه بودیم. بابابزرگ خواب بود و م...
22 مهر 1391

هفته بیستم

دخمل مامان سلامممممممممممممممممممممممممم وای که نمیدونی چقدر خوشحالم . حالا دیگه میدونم دخملی عزیز دلم. قربونت برم نازدونه مامان. عشق کوچولوم اینقدر هیجان دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن و اصلا چی بنویسم ( مامان بی جنبه تا حال دیده بودی؟؟؟ ) تازه خبر از حال بابایی نداری اون که از منم بدتره راه میره برات یه دختر دارم شاه نداره رو میخونه ههههههههههههههههههههههههه دخمل طلای مامان مهمترین اتفاق این هفته سونو سه بعدی بود. تقریبا 2 هفته ای بود که برا چهارشنبه 12 مهر روز شماری می کردیم البته   جز خودم و بابایی همه دوستا و فامیل هم منتظر بودن . خلاصه روز 12 مهر رسید و ساعت 4 با بابایی رفتیم سونوگرافی. اولش خانم دکتر ...
15 مهر 1391

هفته نوزدهم

سلام به نی نی عزیزممممممم چطوری مامان جون؟؟؟؟؟؟؟؟ گل نازم 19 هفتگیت مبارک همچنان سر مامانت شلوغه و جز حساب کتاب جمع کردن کاری نمیکنه. راستی تازگی کشف کردم صدای بابایی رو میشناسی. هر وقت بابایی میاد کنار شکمم و باهات حرف میزنه و بوست میکنه شما هم بعد از چند دقیقه عکس العمل نشون میدی و یه ناخنی میکشی. شیطون بلا یعنی فقط وقتی بابات باهات حرف بزنه من باید حست کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کوچولوی ناز مامان دوستت دارم. خوب ببینیم این هفته چه تغییراتی کردی. وزن كودك شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتيمتر (تقريبا اندازه يك كدوسبز كوچك) مي باشد. دستها و پاهاي او در موقعيت صحيح نسبت به يكديگر و همچنين نسبت...
7 مهر 1391

هفته هجدهم

خوشگل مامان سلام قربونت برم چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم 18 هفتگیت مبارکککککک. کوچولوی من کم کم داری برا خودت خانم یا آقایی میشی. جوجویی سه شنبه رفتم دکتر و تست غربالگری دومت رو نشون دادم گفت خدا رو شکر همه چی عالیه. وضعیت خودت رو هم چک کرد و گفت همه چی خوبه و برا دو هفته دیگه برام سونو سه بعدی نوشت. هوراااااااااااااااااااااااااااا 2 هفته دیگه میفهمم چی هستی. راستی یادت باشه روز سونو همکاری کنی تا بفهمم چی هستی کوچولو. جوجه طلا تو این هفته طبق معمول هیچ کاری جز جمع کردن حسابای شرکت انجام ندادم (شرمنده آخه به منم میگن مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ) البته بگم دارم کتاب ماساژ کودک رو میخونم که وقتی اومدی حسابی ماساژت بدم، وای که چه کیفی داره تن کوچولو...
31 شهريور 1391