ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته بیست و سوم

1391/8/4 18:25
نویسنده : مامان نوشی
192 بازدید
اشتراک گذاری

آرمیتایی سلام

چطوری خوشگلم؟؟؟

مامانی 23 هفتگیت مبارک.

 عسلم تو هفته گذشته یه روز تو شرکت یکمی به مشکل خوردم و با یکی از پیمانکارا بحثم شد و خلاصه خیلی عصبانی بودم ، بعد از اون جر و بحث شما هم تکونات خیلی کم شد واییییییییییییییییی نمیدونی چه حالی بودم هر چی میخوردم و هر کاری میکردم تکون نمیخوردی که نمیخوردی کلی عذاب وجدان گرفته بودم و اصلا حوصله نداشتم. تا بعد از ظهر بعد از 14 ساعت بالاخره تکون خوردی آخ که چه لحظه ای بود انگار دنیا رو بهم دادن. دختر گلم قول میدم دیگه ناراحتت نکنم مامانی.

روز بعدش هم نوبت دکتر داشتم بعد از معاینه گفت حجم مایع نرماله و قلب کوچولوت هم 144 تا میزنه. قربون اون تاپ تاپ قلبت. البته فشار مامانی یکمی بالا بود ولی دکتر چیزی نگفت . برا 1 ماه دیگه هم دوباره بهم نوبت داد. منم از مطب دکتر رفتم یه لباس بچه فروشی که خاله بیتا بهم ادرسش رو داده بود(آخه خودش روز قبلش رفته بود اونجا و یه یکسره برات خریده بود و میگفت لباساش خیلی خوشگل بودن) منم یه کت صورتی خوشگل برا عیدت خریدم جوجویی ، اینم عکسش:اولین کت آرمیتایی

وای وقتی لباست رو آوردم خونه بابایی کلی نازش داد تازه بعدش هم شما هی بالا و پایین میپریدی فکر کنم از لباست خوشت اومده عسل مامان. اون شب اینقدر شیطونی کردی که نگو و بابایی هم دستش رو گذاشته بود رو شکمم و با هر تکون شما از خوشحالی میرفت تو آسمونا

niniweblog.com

تازه بعدش هم کلی بوست کرد.قربونت برم همیشه سرحال باش و شیطونی کن عشقم.

تو این هفته یه روز هم بخاطر کار شرکت مجبور شدم برم سازمان حسابرسی اونجا حسابرس ارشد شرکتمون رو دیدم یه آقای خیلی جدیه . بعد از احوالپرسی بهم گفت چه خبر ؟؟؟ منم گفتم هیچی خبری نیست. خندید و گفت البته بی خبر هم که نیستین منم هاج و واج نگاش کردم که کدوم خبر رو میگه ؟ بعدش خودش گفت مسافر تو راهی دارین. وای مرده بودم از خنده اخه خودم فکر میکردم اصلا معلوم نیست که شما تو دلمی. اخه تا امروز فقط 4 کیلو به وزنم اضافه شده و با مانتو به نظرم معلوم نیست. خلاصه گفتم اره نی نی ام تو راهه. بعدش گفت از در که اومدی تو پیش خودم گفتم چقدر تغییر کرده( روش نشد بگه چقدر چاق شدم هههههههه) بعد که نشستی متوجه شدم کوچولو داری. (مامان جون نتیجه میگیریم هیچ چیزی از چشم حسابرسا مخفی نمیمونه ) روز بعدش هم دیدم یکی دیگه از حسابرسا که یه خانمه و من خیلی دوستش دارم بهم زنگ زد و کلی تبریک گفت .

راستی اینم بگم بخندی بعدش که اومدم خونه زنگ زدم به خاله فرناز میگم مگه معلومه که حامله ام؟ خاله ات هم کلی خندید و گفت پس چی، فکر کردی هنوز باربی هستی و شکمت چسبیده به کمرت . میبینی این خاله جونت هم ما رو مسخره میکنه

اكنون طول بدن كودك شما بيشتر از 29.2 سانتي متر و وزن او بيش از 450 گرم است. پوست او قرمز و چروك خورده است. رگهاي خوني در ريه او در حال رشد هستند تا او را براي تنفس آماده كنند. او عمل بلعيدن را انجام مي دهد اما در اغلب كودكان اولين خروج مدفوع پس از تولد صورت مي گيرد. صداهاي بلند (از قبيل صداي پارس سگ يا جاروبرقي) در داخل رحم شنيده مي شوند اما كودك شما را آزرده نمي كنند و حتي موجب آشنايي او با اين صداها نيز مي شوند به نحوي كه او پس از زايمان از اين صداها نخواهد ترسيد. در عين حال مراقب صداهاي خيلي بلند كه حتي گوش شما را آزار مي دهد باشيد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان جون نی نی
8 آبان 91 10:10
ممنونم از اینکه به من و نی نی سر زدید
خوشحالمون کردید امیدوارم دیگه هیچ وقت عصبانی نشید که نی نی هم ناراحت بشه و یه گوشه از شکمتون بشینه و خدایی نکرده غصه بخوره


مرسی خاله جون
سوگل
8 آبان 91 10:54
سلام خاله نوشی خوبی ؟ ای جونم چه پالتو نازی داری ارمیتا ی خوشگل و ناز خدا برات حفظش کنه بوسسسسسسسسسسسسسسس
مامان کاوه
9 آبان 91 18:00
ووووووووووووووی چه خوشگله این لباسش...........الهی که از بس زود به زود توپول بشی تا مامانی مجبور بشه زود به زود از این مدل خوشگلترا برات بخره...نازتو بخورم ارمیتا.....


مرسی خاله جونممممم
صوفی مامان رادمهر
17 آبان 91 11:49
بحث بی بحث مامان آرمیتا همیشه باید بخنده آخه خیلی با خنده خوشجله...من که خیلی دوست دارم این مامان آرمیتا رو


مرسی دوست خوبم دل به دل راه داره منم خیلی دوستت دارم