خاطرات آخرين روز باردارى
آرميتاى قشنگم ديگه آخرين ساعاتيه كه تو دلمى عزيزم
ديشب خاله نسرين و خونواده اش و عمه پونه و خونواده اش اومدن اينجا، امروز هم خاله فرناز و آيلين اومدن و منم رفتم حموم و بعدش آيلين موهامو سشوار كشيد و شب هم قراره مامان بزرگ و بابابزرگ و دايى فرزين و ارشيا و خاله فرناز بيان اينجا ، منم ساعت ٨ شب شامم رو كه خوراك گوشت هست بايد بخورم و بعدش هم تا 12 شب فقط ميتونم مايعات بخورم، خلاصه اينكه همه چى حاضره كه فردا شما بياى و قدم رو چشاى ما بذارى.
آرميتا جونم اميدوارم همه چى خوب پيش بره و هيچ مشكلى نباشه، آخه ميدونى تا زمانى كه صحيح و سالم بغلت نكنم خيالم راحت نميشه.
عشقم نميدونى بابايى چه حالى داره، ميره و مياد شكمم رو بوس ميكنه، ميخوام همينجا ازش كه 9 ماه تموم در كنارم بود و لحظه لحظه اين دوران رو همراهيم كرد تشكر كنم و بگم با تمام وجودم دوستش دارم.
آرميتا جون و همسر عزيزم فرشته هاى من عاشق هر دوتونم.
امشب آخرين شبيه كه يه فرشته آسمونى تو وجودمه و از فردا فرشته كوچولوم زمينى ميشه، خدايا ازت ممنونم كه اين فرشته رو بهم هديه دادى، خدايا ميگن دعاهاي خانوماى باردار زودتر مستجاب ميشه، از ته دلم توى اين آخرين روز بارداريم ازت ميخوام كه به همه دوستاى منتظرم يه فرشته سالم هديه بدى و از انتظار درشون بيارى.
آمین