ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته سى و هشتم

1391/11/19 18:17
نویسنده : مامان نوشی
375 بازدید
اشتراک گذاری

عسلكم سلاممممممممم

چطورى مامان جون؟ همه چى خوبه؟

عزيزم توى اين هفته يه روز رفتيم خونه خاله خاطره ، خاله آذين هم بود، خيلى خوش گذشت در ضمن خاله خاطره بهم گفت تا جايى كه ميتونم تاريخ سزارين رو عقب بندازم كه هم شما حسابى جون بگيرى و هم اينكه احتمال زردى بياد پايين تر.

ديگه اينكه يه روز هم براى خاله فرناز كيك خريديم و تولد گرفتيم البته فقط من و شما و بابايى بوديم و كلى هم عكس گرفتيم .

مامان بزرگت (مامان بابایی) هم برات دو تا ژاكت خيلى خوشگل بافته.

 خبر ديگه و مهمترين خبر اينكه رفتيم دكتر برا چكاپ، دكتر گفت ديگه به آخر خط رسيديم و برام تاريخ زايمان مشخص كرد، بهم گفت بين 23 تا 25 بهمن يه روز رو انتخاب كنم منم گفتم 25 بهمن و از دكتر پرسيدم چند شنبه است؟ اونم تقويم رو گذاشت جلوم و گفت چهارشنبه، منم يكمى من و من كردم و بعدش با خنده گفتم دكتر احيانا نميشه شنبه 28 بهمن باشه، اون موقع دير ميشه دكتر هم نگام كرد و خنديد و گفت بيا اينم بخاطر تو 28 بهمن دير نميشه نترس، واى نميدونى چه ذوقى كردم، آخه ميدونى اينجورى هم يكمى بيشتر تو دلمى هم اينكه تولدت با تولد بابابزرگت(باباى مامان) تو يه روز ميشه ، من كه خيلى خوشم اومد اميدوارم شما هم از اين تاريخي كه برات انتخاب كردم خوشت بياد، خلاصه بعدش از دكتر پرسيدم بالاخره اين دخمل ما چاق و چله شد يا كه همچنان جوجو مونده؟؟؟ دكتر هم گفت يه بچه معموليه نه چاق و نه لاغر، منم گفتم دكتر تا روز دنيا اومدنش وزنش به سه كيلو ميرسه؟ گفت همين حالا به سه كيلو رسيده، منم كلى خوشحال شدم و گفتم خوب پس بسه ديگه همين برام كافيه، حالا بيا ببينم چند كيلو هستى واقعا به سه رسيدى يا نه. خلاصه تاريخ عمل رو هم فيكس كرديم و قرار شد صبح روز 28 بهمن ساعت 6 تا 6/5 بيمارستان كسرى باشم.

 عزيزم ديگه شمارش معكوس شروع شده واى كه نميدونى چه حسى دارم، البته بگم راستش رو بخواى خودم هم نميدونم دقيقا چه حسى دارم ، از يه طرف خوشحالم كه تقريبا ده روز ديگه ميبينمت و از طرف ديگه دلم برا اين باهم بودن تنگ ميشه، هنوز باورم نميشه كه از ده روز ديگه يه فرشته كوچولو مياد تو خونمون، اصلا از پس نگهدارى ازت برميام؟در هر حال تمام تلاشم رو ميكنم

 خلاصه اينكه خانوم كوچولو اين روزا نميدونى من و بابايى چه حال و روزى داريم، يه جورايى گيجيم و منتظر. تازه يه چيز ديگه هر شب كه ميريم بخوابيم اول دكمه اهنگ پيانويى كه رو تختت نصب شده رو ميزنيم و كلى نازت ميديم كه به صداش عادت كنى و وقتى اومدى با شنيدنش احساس آرامش كنى و بعدش هم لالا كنى .

 آرميتا جونم عاشقتم، بوسسسسسسسسسس

 

كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند) و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است. او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند. ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند.
فكر مي كنيد چشمهاي كودك شما چه رنگي هستند؟ ممكن است نتوانيد به درستي پاسخ دهيد. اگر چشمان او قهوه اي باشند احتمالا به همين رنگ باقي خواهند ماند. اگر رنگ چشمانش خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشد ممكن است به همين رنگ باقي بمانند و ممكن است تا 9 ماهه شدن نوزاد سبز فندقي يا قهوه اي شوند. اين امر بدان خاطر است كه امكان دارد عنبيه كودك (بخش رنگي چشم او) در ماههاي اول پس از تولد رنگدانه بيشتري ذخيره كند. به همين دليل امكان ندارد كه رنگ چشمهاي او روشن تر يا آبي تر شوند. عنبيه هاي سبز فندقي و قهوه اي بيشتر از عنبيه هاي آبي يا خاكستري رنگدانه دارند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان کاوه
19 بهمن 91 11:55
وای نوشی خیلی صبوری من که دلم میخواست زودتر زایمان کنم..البته زایمانم طبیعی بود یادته که...اما امیدوارم این آرومیت رو آرمیتای عزیزم به ارث ببره چرا که بهترین نعمته .....

راستی تاریخ خیلی خوبی انتخاب کردی.... مبارکش باشه....

نوشی بازم کاوه اذیت شده میبینی تو رو خدا...


مرسى عزيزم، اره طفلى كاوه خيلى ناراحت شدم ولى مطم،ن باش اينقدر كه برا شما و من اين موضوع ناراحت كننده است و بهش فكر ميكنيم برا خود كاوه نيست و زودى فراموش ميكنه.
مامان جون نی نی
21 بهمن 91 8:55
خوب خدا رو شکر که به سلامتی به آخر خط رسیدین و قراره چشمتون به جمال همدیگه روشن شه
امیدوارم زایمان خوبی داشته باشی بیمارستان کسری هم بیمارستان خوبیه
امیدوارم نی نی با زردی به دنیا نیاد که مثل من تو دردسر بیفتی ان شاا... سالم و سلامت و تپلی میاد بغلت بوس بوس بوس برای مامان و نی نی

مرسى دوست خوبم
مامان فرانک
21 بهمن 91 9:57
سلام به سلامتی خانومی

پیشاپیش تبریک میگم


مرسى
مامان کاوه
21 بهمن 91 17:17
نوشی نمیدونم چرا دلم میخواد زود زود برات بنویسم ، شاید به خاطر اینکه یه مسافر کوچولو میخواد به جمعمون اضافه بشه.... خاطرش برای من خیلی عزیزه


قربونت برم عزيزمممممممم
حميده
24 بهمن 91 11:50
سلام خوبي ؟؟ آخييييييييييي چه احساس مخملييي . خوش به حال ني ني .
باربی
25 بهمن 91 19:51
سلااااااااااااااام مامان نوشی خوبییییییییییییییییییی
نی نیه خاله حالش خوبه؟

ایشالله زایمان راحی داشته باشی

من که زایمانم خیلی هول هولکی شد بچم تو هفتیه 37 بدنیا اومد

فعلا مشغول بچه داریم حسابی این چند روز باقی مونده رو بخواب که دیگه ارزویه خواب راحت به دلت می مونه


الهی فدات شمممممممم