ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته سى و نهم و پايان سفر نه ماهه

1391/11/26 12:13
نویسنده : مامان نوشی
281 بازدید
اشتراک گذاری

 

آرميتاى عزيزم ديگه روز شمارمون شروع شده و چيزى به لحظه ديدار و پايان سفر دو نفرمون نمونده ، البته پايان سفر دو نفره و شروع سفر سه نفره.

 عزيزكم اين هفته آخر خيلى بهم سخت گذشت آخه شبا اصلا نميتونم بخوابم ، سوزش معده ام خيلى زياده ولى اصلا مهم نيست اينم ميگذره.

توى اين هفته كاراى عقب مونده ام رو تموم كردم و چند وعده غذا آماده كردم و تو فريزر گذاشتم، يه روز رفتم پيش خاله شهره و يه كمى موهام رو مرتب كردم و ابروهام رو تميز كردم،یه روز هم خاله سحر اومد پیشم و موهامو رنگ کرد.

 يه روز هم رفتم بيمه و معرفينامه بيمارستان رو برا روز زايمان گرفتم، يه روز هم رفتم سر كار و كاراى اين ماه شرکت رو هم جمع كردم و تحويل دادم( البته ببخشيد من بايد همه فعل ها رو جمع مي نوشتم آخه تو همه اين كارا كه گفتم شما هم شريك بودى جيگرم)

حالا از شيرين كارى هاى شما بگم، من كه بخاطر معده ام شبا خوابم نميبرد شما هم از فرصت استفاده ميكردى و تا مي تونستى شيطونى ميكردى، مخصوصا يه شب كه خوابم نبرد حدود ساعت دو شب بود اومدم رو مبل نشستم ، اگه بدونى چه تكونايى ميخوردى و همچين ميچرخيدى كه نگو ، راستش ترسيده بودم يهو تصميم نگيرى نصف شبى بياى بيرون.

 خلاصه بعد از چند شب بيخوابي يه شب چند تا بالش گذاشتم پشتم و خلاصه خوابيدم( البته خواب كه چه عرض كنم بيهوش شدم) ساعت چهار صبح از خواب بيدار شدم كه آب بخورم كه بابايى هم بيدار شد و بهم گفت ساعت حدود دو شب ديده يه چيزى ميكوبه رو تشك تخت، اونم ميگرده دنبال اينكه اين چيه، فكر ميكنى چي بوده؟؟؟؟؟؟؟

بله خانوم خوشگله چيزى نبوده جز لگدهاى شما كه به بازى شبانه عادت كردى، بابايى ميگفت همچين مي زدى تو پهلوى من كه تشك تكون ميخورد شکلک های جالب محمدولى من اينقدر خسته بودم كه اصلا بيدار نشدم، آخرش هم بابايى دستش رو گذاشته رو شكمم و نازت كرده تا خوابيدى، الهى فدات شم با اين شيطونى هاى شبانه ات.

یه شب هم اينقدر شيطونى كردى و بالا و پايين پريدى كه اصلا نتونستم بخوابم و هر لحظه فكر ميكردم مي خواى بياى بيرون. عزيزكم الان كه دارم برات مينويسم ديگه چيزى به اومدنت نمونده، حالا ساعت پنج دقيقه به دوازده ظهر روز پنج شنبه 26 بهمن 91 هستش، و اگه خدا بخواد 2 روز ديگه همين موقع تو بغلمى.

 مامان بزرگ و بابا بزرگ و دايى فرزين و ارشيا جمعه ميان تهران، اون يكى مامان بزرگت هم احتمالا امروز بياد، خاله فرناز هم كه از ديشب اومده پيشم و امروز كلى ازم عكس گرفته. اميدوارم اين يه روز و نيم هم بخير بگذره و شما با خوبى و خوشى بپرسى تو بغلم.

 

كودك شما آماده است تا به دنيا قدم بگذارد! او به ساختن يك لايه چربي جهت كنترل دماي بدن پس از تولد ادامه خواهد داد؛ اما اكنون حدود 60 سانتي متر طول و 3150 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند). اندامهاي بدن كودك شما كاملا رشد كرده و در محل نهايي خود قرار گرفته اند و با شكل گرفتن يك لايه جديد از پوست زير لايه خارجي فعلي به تدريج پوست جديد جايگزين پوست قديمي مي شود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الناز
26 بهمن 91 12:55
آخیییی عزیزم دیگه تموم شد حالا دیگه دخمل نانازت میاد پیشت بیصبرانه منتظر دیدن دخمل نازمون هستم حتما عکسشو بزاری ها


مرسى دوستم، حتما ميذارم
مامان کاوه
27 بهمن 91 17:06
نوشی جون به سلامتی این یکی دو روز هم طی بشه.... و با روحیه خوب بری دردونه تو بدنیا بیاری.....

از حالا بوس بارونش میکنیم


قربونت برم دوست خوبم
حميده
5 اسفند 91 11:02
از خودت يه خبر بده نگرانتم . چرا جواب اس ام اس نمي دي