ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته بیستم

1391/7/15 18:27
نویسنده : مامان نوشی
1,509 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل مامان سلامممممممممممممممممممممممممم

وای که نمیدونی چقدر خوشحالم . حالا دیگه میدونم دخملی عزیز دلم. قربونت برم نازدونه مامان.

عشق کوچولوم اینقدر هیجان دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن و اصلا چی بنویسم ( مامان بی جنبه تا حال دیده بودی؟؟؟) تازه خبر از حال بابایی نداری اون که از منم بدتره راه میره برات یه دختر دارم شاه نداره رو میخونه ههههههههههههههههههههههههه

دخمل طلای مامان مهمترین اتفاق این هفته سونو سه بعدی بود.

تقریبا 2 هفته ای بود که برا چهارشنبه 12 مهر روز شماری می کردیم البته   جز خودم و بابایی همه دوستا و فامیل هم منتظر بودن .

خلاصه روز 12 مهر رسید و ساعت 4 با بابایی رفتیم سونوگرافی. اولش خانم دکتر گفت دراز بکش و وقتی شکمم رو دید گفت چقدر کوچیکه دکترت از اندازه شکمت راضیه؟ منم گفتم اره تا حالا حرفی از نارضایتی نزده. بعدش گفت دوست داری بچه دختر باشه یا پسر ؟ منم گفتم فرقی نداره فقط سالم باشه. از بابایی هم همین سوال رو پرسید و اونم همین جوابو داد و خلاصه سونوگرافی رو شروع کرد. وای که چشمت روز بد نبینه . اولش بهم گفت قبلا کیست یا فیبروم داشتی؟ گفتم نه. گفت هیچوقت؟ منم گفتم هیچوقت اینقدر ترسیده بودم که نگو فکر کردم چه اتفاق بدی افتاده که دکتر اینجوری میگه . چند دقیقه گذشت و دکتر گفت به به چه مغز سالمی. من که هنوز تو شوک بودم گفتم دکتر نی نی معلومه؟ من چرا نمیبینمش ؟ اینبار چرا مثل دفعه قبل شیطونی نمیکنه؟ دکتر هم خندید و گفت شیطونی نمکینه؟؟؟؟؟ نمبینی چند دقیقه است دنبالشم و هی فرار میکنه؟ گفت با سر اومده تو لگن باز میگی شیطونی نمیکنه؟؟؟؟ تازه اون لحظه یه نفس راحت کشیدم البته اینم بگم که حال بابایی هم بدتر از من بود. ههههههههههههههههه

خلاصه بعد از کلی تعقیب و گریز بالاخره دکتر گفت اینم پاهاش و هر کاری کرد مگه پاهاتو وا میکردی؟ از ما اصرار و از شما انکار. بعد از 5 دقیقه دکتر گفت بذار بریم اندامهای دیگه رو چک کنیم دوباره بیام برا جنسیت. منم گفتم فکر کنم نی نی دخمله که اینقدر با شرم و حیاست و پاهاشو باز نمیکنه.

دکتر کبد و کلیه و مثانه و مغز و قلب و .... رو چک کرد و باز تا میومد صدای قلبت رو بگیره فرار میکردی و خلاصه با کلی التماس رضایت دادی ما صدای قلب خوشگلت رو بشنویم. فدای تاپ  تاپ کردنش.

بعدش دوباره برگشتیم سر خونه اول و اینکه ببینیم شما چی هستی. بعد از کلی کلنجار رفتن پاهای کوچولوت رو باز کردی و خانم دکتر گفت دخترههههههههههههههههههه

من و بابایی شروع کردیم به خندیدن و کلی نازت دادیم بعد هم همونجا اسمی که از قبل برات انتخاب کرده بودیم رو اعلام کردیم.      

                                          

 
 

  

خانم دکتر خیلی خوشش اومد که شما اسم هم داشتی. باورش نمیشد اینقدر از اینکه دخملی خوشحال باشیم. از اینجا به بعدش رسیدیم به قسمت هیجان انگیز سونوگرافی.

دکتر به بابایی گفت صدات کنه . اونم هی صدا میکرد آرمیتااااااااااااااااااااا شما هم برمیگشتی سمت بابایی. دخمل بابایی من فدات شمممممممم.

دستات رو گذاشته بودی رو صورتت ما نمیتونستیم صورت قشنگت رو خوب ببینیم . بابایی گفت آرمیتا دستات رو از رو صورتت بردار باباجون . شما هم دست خوشگلت رو برداشتی و گذاشتی زیر گردنت. وای کلی خندیدیم . خانم دکتر اینقدر خوشش اومده بود که هی ازت عکس میگرفت. تازه به نظر من صورتت خیلی شبیه بابا جونت هست جیگرم و جالب اینجاست که خانم دکتر هم تایید کرد.

یه جا هم شروع کردی چشمات رو مالوندن و بعدش هم خمیازه کشیدی. مدام هم وول میخوردی . ولی هر کاری کردیم نشد از صورتت یه عکس تمام رخ بگیریم همه عکسا یا نمیرخ شد یا سه رخ.

اوه اوه یکبار هم جفت پا اومدی تو شکم مامانی و یه بار دیگه یه پاتو 90 درجه اوردی بالا که دکتر گفت اینو ببینم ضربات کاراته میزنه.(دخملم رزمی کاره)

بعدش خانم دکتر برات آهنگ گذاشت و شما هم شروع کردی به وول خوردن ( قربونت برم رقصیدن هم بلدی؟؟؟؟؟؟؟؟)

خلاصه سونوگرافی به آخر رسید و خانم دکتر شروع کرد از اندام و قد و وزنت گفتن. قدت 26 سانتی متر و وزنت 304 گرم بود. خانم دکتر گفت برعکس شکم کوچیکت بچه کاملا درشته و اندازه اش رو نمودار برا 19 هفته رو حداکثر هستش. تازه گفت دخمل قد بلندی هستی.

تاریخ زایمان رو هم 3 اسفند 91 زد که برا سزارین فکر کنم 1 هفته زودتر بشه.

وقتی از اتاق سونوگرافی اومدیم بیرون و منتظر بودیم جوابش رو بهمون بده بابایی به خاله فرناز زنگ زد و گفت شما دخملی و اونم به مامان بزرگ گفت و خلاصه منم به زندایی جونت گفتم و دیگه تلفنا شروع شد. عمه پونه  ، دایی جون خاله سحر خاله لیلا آذز جون خاله بیتا خاله اذین و.... خلاصه هر کی فکرش رو بکنی زنگ زد. شب هم دایی جونت پیشنهاد داد چند تا از عکسات رو براش ایمیل کنیم که ببینه چه شکلی هستی منم 3 تا از عکسات رو برا دایی جونی و عمو جونیت ایمیل کردم .اینم اولین عکس آرمیتا جونم در 19 هفته و 5 روزگیش.

اینم اولین عکس آرمیتا خانم گل

آرمیتای قشنگم نمیدونی چقدر از اینکه اومدی تو زندگیمون خوشحالیم . هر لحظه خدا رو از این که تو رو بهمون داد شکر میکنم و ازش میخوام هر چه زودتر یه فرشته قشنگ تو دل همه دوستای منتظرم بذاره.

یه چیز دیگه از روزی که رفتیم سونوگرافی دیگه حرکتات رو خوب حس میکنم وقتی صدات میکنم عکس العمل نشون میدی. مخصوصا به صدای بابایی خیلی واکنش نشون میدی. تازه هر روز عکسات رو نگاه میکنیم کلی نازت میدیم و قربون صدقه دست و پاهات می ریم( شده حکایت سوسکه که به بچه اش میگه قربون دست و پاهای بلوریت )

خوب دختر گلم آرمیتای قشنگم بیا ببینیم این هفته چه تغییراتی کردی

وزن كودك شما به 320 گرم رسيده است. طول بدن او نيز از فرق سر تا باسن برابر 16.5 سانتي متر و از فرق سر تا پاشنه پا به صورت كشيده و صاف حدود 25 سانتي متر است. (در بيست هفته اول طول بدن كودك را از سر تا باسن محاسبه مي كنيم. بعد از آن طول بدن او را از سر تا نوك انگشتان پا محاسبه مي كنيم. زيرا در بيست هفته اول پاهاي كودك خميده شده و در مقابل نيم تنه بالايي او قرار گرفته اند و به سختي مي توان طول آنها را اندازه گرفت).
يك ماده چرب و سفيد رنگ بنام ورنيكس تمام بدن كودك را مي پوشاند تا از پوست او در مدت طولاني غوطه ور بودن در مايع آمنيوتيك محافظت كند. اين پوشش نرم و ليز حركت كودك در مجراي زايمان را نيز آسان تر مي كند.
عمل بلعيدن توسط كودك بيشتر انجام مي شود كه يك تمرين خوب براي دستگاه گوارش او است. او مكونيوم نيز توليد مي كند كه يك ماده چسبنده و سياهرنگ است و مخلوطي از سلولهاي مرده ترشحات دستگاه هاضمه و همچنين مايع آمنيوتيك بلعيده شده مي باشد. اين ماده در روده هاي او جمع مي شود و در اولين مدفوع او پس از تولد از بدنش خارج مي شود (البته بندرت برخي از كودكان اين ماده را در رحم يا در طول زايمان دفع مي كنند).

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان عرشیا
15 مهر 91 14:28
مبارکههههههههههههههههههه به سلامتی عزیزم . انشالله گل دخترت زیر سایه پر مهر شما و همسر مهربونت همیشه خندون باشه و بدون غم. خوشحالم خدای مهربون برکت رو بهت هدیه داد امیدوارم همیشه در کنار هم شاد باشید و تندرست. خیلی خیلی خوشحالممممممممممم
مامان عرشیا
15 مهر 91 14:29
راستی خاله جون کدون سونو گرافی رفتی ودکترت همون معینی هست یا نه
مامان کاوه
15 مهر 91 22:42
مبارکه عزیز دلم....
خدا رو شکر که دختر یا پسریت معلوم شد و دل کنجکاو مامانی رو آروم کردی..... من میخورمت دختر کوسولویی که برای اومدنت لحظه شماری میکردیم.....

خوشگلم یادت باشه خاله فرنگو یادت نره و یکی مثه خودت رو خدا براش زودتر برسونه....


ماچ ماچ هزار ماچ


مرسی خاله جونییییییی
برا خاله فرنگ از روزی که حامله شدم هر روز دعا میکنم من و دخملی با هم دعا میکنیم و منتظریم قبل از دنیا اومدن آرمیتا نی نی اش بیاد تو دلش


مامان جون نی نی
16 مهر 91 10:11
ممنونم از حضور گرمتون
مامان جون نی نی
16 مهر 91 10:13
خوشحالم از اینکه نی نی شما سالمه و خیلی خوشحالتر از اینکه نی نی شما یه دخمل طلا هستش
نمی دونم چرا اینقدر به صدای پدراشون گوش می کنن و واکنش نشون می دن
دخمل منم همینطوریه
ان شاا... بقیه دوران بارداریتونو به سلامتی طی کنید و دخمل ناز نازتون بیاد بغلتون


مرسی عزیزمممممم
میگن دختر بابایی اینجا ثابت شد
مامان جون نی نی
16 مهر 91 10:14
چه اسم قشنگی هم واسش انتخاب کردید مبارکش باشه
صوفی مامان رادمهر
17 مهر 91 16:06
اوخ که خاله قربونششش بره... چقدر ناز داره این آرمیتای ما... چه اسم قشنگی... چه معنی خوشگلی هم داره... از خخوندن متن اشک تو چشمام جمع شد...هیجان شیرین تو و بابای آرمیتا خوندنی بود... الهی که همیشه شاد باشین


مرسی خاله جونننننن