ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

روز پدر

اى پدر اى مظهر علم و شرف اى سر و پايت همه شور و شعف من اميدم بسته به چشمان توست اى اميدم عمر زيبايت بلند دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته  دختر که باشی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته  مردونه ترین دستی رو که میتونی تو دستت بگیری و از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته باید دختر باشی تا بفهمی   آرميتا جونم امسال اولين ساليه كه تو خونه ما هم يه پدر هست اونم بخاطر وجود شماست، عزيز ترينم هميشه يادت باشه كه بابايى بيشتر از هر كسى دوستت داره و برا راحتيت هر كارى ميكنه پس هميشه قدرشو بدون و با احترام با باباجونت رفتار كن.  همسر عزيزم و پدر مهربون آرميتا روزت مبارككككككككككككك ...
3 خرداد 1392

سه ماهگى

فرشته كوچولوم سلام  آرميتايى اينقدر شيرين شدى و هر لحظه يه كار جديد انجام ميدى كه من نميدونم از چى و از كجا برات بگم. عزيز دلم شما دقيقا از روزى كه دو ماهت تموم شد خيلى تغيير كردى، تو تمام حركات و رفتارت اين تغييرات مشهوده. تازگى ساعت خوابت منظم شده شبا ساعت 3 بيدار ميشى و شير ميخورى و ميخوابى تا ساعت 6 صبح، طول روز هم كلى باهام حرف ميزنى و برام ميخندى، بابايى هم كه مياد همچين لبخندى بهش ميزنى كه دلش ضعف ميره و فورى بغلت ميكنه. صداى خاله فرناز رو هم كاملا ميشناسى. عاشق اينى كه تو بغلم سرت رو رو شونم بذارى و بخوابى، تو اين حالت اگه 5 ساعت هم بمونى ميخوابى و تكون نميخورى،اگه تو تخت ما هم بخوابى باز آرومى و ما هم مثل عروسك بغلت ميكنيم...
28 ارديبهشت 1392

روز مادر

چرا مادرامون رو دوست داریم؟؟؟؟؟؟؟  چون ما را با درد به دنيا می‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرد چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان می‌ریزند چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی می‌کند و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادما...
11 ارديبهشت 1392

دو ماهگی و اولين عيد آرميتايى

عشق كوچولوم سلام خوبى مامانى؟  عشقم ديگه برای خودت خانومى شدى، ديگه ميتونى راحت سرت رو به هر طرف بچرخونى و وقتى باهات حرف ميزنيم زل ميزنى تو صورتمون و سعى ميكنى جوابمون رو بدى و از 45 روزگیت عکس العمل نشون میدی و لبخند می زنی حركاتت هر روز با روز قبل كلى فرق داره، آرميتا جونم تازگى نميفهمم روز و شبم چطور ميگذره تقريبا تمام وقتم رو پر ميكنى و شديدا هم به بغل من عادت كردى و جز تو بغل من هيچ جورى نميخوابى،خلاصه اينكه برعكس شعار هايى كه ميدادم و ميخواستم كاملا مستقل باشى حسابى بهم وابسته شدى البته اينم بگم كه دارم سعى ميكنم همه چيز رو درست كنم.  دختركم امسال اولين عيدى بود كه كنارمون بودى ، راستش شروع سال جديد خيلى سخت و د...
28 فروردين 1392

يك ماهكى

عشقم، نفسم ، عمرم، همه چيزم سلام چطورى مامانى؟ آرميتايى نميدونى چقدر دوستت دارم ، هر روز هزار برابر بيشتر از روز قبل دوستت دارم، جونم به جونت بسته است. نميدونستم اينقدر شيرينى، دلم ميخواد دائم تو بغلم باشى و حسابى بچلونمت ولى خوب هنوز كوچولويى و برا اين كارا يكمى بايد صبر كنم. قشنگم تو اين دو هفته كلى بزرگ شدى و هر روز خانوم تر از روز قبل ميشى. يه روز رفتيم مطب دكتر مامان كه بخيه هام رو ببينه، شما رو هم بردم، اگه بدونى دكتر چقدر نازت داد و ازت تعريف كرد ، منشى و ماماهاش هم كلى باهات بازى كردن، برا چكاپ قد و وزنت هم رفتيم خدار و شكر همه چى خوب بود. يه روز هم خاله سحر و آذر جون اومدن دنبالمون و رفتيم تأمين اجتماعي برا كاراى بيمه مام...
28 اسفند 1391

نيم ماهگى فرشته كوچولوم

عسل مامان سلام خوبى نفسم؟ عزيزم امروز وارد پانزدهمين روز از زندگى زمينيت شدى، 15 روزه كه هر لحظه ام رو با وجودت پر كردى ، ديگه نميفهمم كى روز و كى شب، اين 15 روز برام مثل 15 دقيقه گذشت، تا چشم بهم زدم شدى دخمل 15 روزه من. عزيزم قراره اينقدر زود بزرگ شى؟ نميدونى چه كيفى داره وقتى نفس ميكشى بوى يه فرشته كوچولو رو حس كنى. دلم ميخواد هر لحظه بغلت كنم و فشارت بدم، دلم ميخواد هر لحظه كنارم باشى و چشم ازت بر ندارم،خلاصه اينكه اينقدر دوستت دارم و برام عزيزى كه قابل وصف نيست. عزيزم تو اين 15 روز تقريبا هر دو ساعت يه بار شير خوردى و بعدش پوشكت رو عوض كردم و بعد هم خوابيدى و همينطور اين كارا تكرار شد، يه بار هم وقتى خواستم عوضت كنم كلى جيش ك...
12 اسفند 1391