ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

يك ماهكى

1391/12/28 16:11
نویسنده : مامان نوشی
313 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم، نفسم ، عمرم، همه چيزم سلام چطورى مامانى؟

آرميتايى نميدونى چقدر دوستت دارم ، هر روز هزار برابر بيشتر از روز قبل دوستت دارم، جونم به جونت بسته است. نميدونستم اينقدر شيرينى، دلم ميخواد دائم تو بغلم باشى و حسابى بچلونمت ولى خوب هنوز كوچولويى و برا اين كارا يكمى بايد صبر كنم. قشنگم تو اين دو هفته كلى بزرگ شدى و هر روز خانوم تر از روز قبل ميشى.

يه روز رفتيم مطب دكتر مامان كه بخيه هام رو ببينه، شما رو هم بردم، اگه بدونى دكتر چقدر نازت داد و ازت تعريف كرد ، منشى و ماماهاش هم كلى باهات بازى كردن، برا چكاپ قد و وزنت هم رفتيم خدار و شكر همه چى خوب بود. يه روز هم خاله سحر و آذر جون اومدن دنبالمون و رفتيم تأمين اجتماعي برا كاراى بيمه مامان، شما پيش خاله سحر تو ماشين بودى و خاله سحر هم طبق معمول ناخن هات رو برات كوتاه كرد،دو روز بعدش هم مامان بايد ميرفت كمسيون پزشكى و اينبار خاله فرناز اومد و منم شما رو برا اولين بار تنها گذاشتم و رفتم دنبال كارام، البته بماند كه حسابى از خجالت خاله جونت در اومدى، آخه نميدونم چرا زود از خواب بيدار شدى و طبق عادت بعد از بيدار شدن شير ميخواستى و مامان بي تجربه هم برات شير نذاشته بودم آخه فكر ميكردم حداقل دو ساعت ميخوابى و منم تا اون موقع برگشتم، خلاصه اينكه تا مامان بياد خونه رو گذاشتى رو سرت، خاله فرناز ميگفت اصلا باورش نميشد كه بتونى با صداى به اون بلندى جيغ بكشى، ميگفت فقط نگران بودم نكنه همسايه ها بيان بگن اين بچه كه صداش در نميومد چيكارش كردى اينجورى جيغ ميكشه. خلاصه يه روز خاطره انگيزي داشتين. توى اين دو هفته دو تا از همسايه ها اومدن ديدنت، خاله مهناز ،خاله آذين ، مرجان جون و خاله خاطره هم اومدن ديدنت، راستی تندیس دست و پای کوچولوت رو هم درست کردم تقريبا از بيست روزگيت هم ديگه تنها بوديم و مامان بزرگت هم رفت، كلا بچه آرومى هستى و كم كم برنامه خوابت هم داره تنظيم ميشه، شبا حدود 12 تا 5/12 ميخوابى و ساعت 4 صبح بيدار ميشى و شير ميخورى و باز 5 ميخوابى و 7 بيدار ميشى و روزا هم معمولا اذيت نميكنى، قربونت برم دختر معصوم و مظلومم.

عشقم ممنون كه اومدى و زندگیمون رو روشن كردى، اين روزا من و بابايى تو آسمونا راه ميريم و هر روز بيشتر از قبل از وجودت لذت ميبريم،امسال اولين عيديه كه شما هم پیشمون هستى، هنوز باورم نميشه كه يه خونواده سه نفره شديم. آرميتايى خيلى سعى ميكنم همه اتفاقات مهم رو حتى شده تيتر وار برات بنويسم ، اميدوارم چيزى جا ننداخته باشم.

 عزيز دلم ديگه چيزى به پايان سال 1391 نمونده ،سال 91 هم با تمام خوبى ها و بديهاش، باتمام شادى ها و غمهاش به آخر رسيد، نفسم بيا با هم دعا كنيم سال 92 يه سال بر از شادى و سلامتى و خوبى براى همه باشه، عزيزم تو هنوز جزء فرشته هايى و هنوز پاك و معصومى، با اون دل پاكت براى همه دعا كن، مخصوصا برا همه دوستاى منتظرم، انشاالله سال ديگه اين موقع تو خونه تك تكشون يه فرشته كوچولو باشه. آمين

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

صوفی مامان رادمهر
21 فروردین 92 12:31
فرشته نازنین، کوچولوی خوشگل که الان یک ماه و 22 روزه ای خیلیییییییییییییی دوستت دارم... امیدوارم مامان نوشی و بابا بهترین روزها و سال ها رو در کنارت تجربه کنن


مرسى خاله جون همينطور برا شما