ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

سه ماهگى

1392/2/28 11:17
نویسنده : مامان نوشی
317 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته كوچولوم سلام

 آرميتايى اينقدر شيرين شدى و هر لحظه يه كار جديد انجام ميدى كه من نميدونم از چى و از كجا برات بگم. عزيز دلم شما دقيقا از روزى كه دو ماهت تموم شد خيلى تغيير كردى، تو تمام حركات و رفتارت اين تغييرات مشهوده. تازگى ساعت خوابت منظم شده شبا ساعت 3 بيدار ميشى و شير ميخورى و ميخوابى تا ساعت 6 صبح، طول روز هم كلى باهام حرف ميزنى و برام ميخندى، بابايى هم كه مياد همچين لبخندى بهش ميزنى كه دلش ضعف ميره و فورى بغلت ميكنه. صداى خاله فرناز رو هم كاملا ميشناسى. عاشق اينى كه تو بغلم سرت رو رو شونم بذارى و بخوابى، تو اين حالت اگه 5 ساعت هم بمونى ميخوابى و تكون نميخورى،اگه تو تخت ما هم بخوابى باز آرومى و ما هم مثل عروسك بغلت ميكنيم ولى تو تخت خودت كه ميذارمت تا خوابت ببره يكمى اذيت ميكنى . جالب اينجاست كه از روزى كه دو ماهت تموم شد ديگه تو زمين بازيت ميمونى و با عروسكاش كلى حرف ميزنى و ميخندى و وقتى خسته ميشى همونجا مثل يه فرشته كوجولو خوابت ميبره، از دو ماه و دو روزگى هم تا دستات رو ميگيريم سعى ميكنى خودتو بلند كنى وقتى هم رو زمين ميذارمت ميخواى خودتو برگردونى و به پهلو ميشى و تو همون حالت گير ميكنى و اونوقت دادت در مياد. يه عادت ديگه هم كه پيدا كردى دست خوردنه، تا ازت غافل ميشم ميبينم صداى ملچ مولوچ مياد، اونم چه ملچ مولوچى كه منم هوس ميكنم اون دستاى خوشمزه ات رو بخورم. در مجموع درست مثل اسمت نجيب و آرومى، واقعا نميدونم چطور از خدا تشكر كنم كه يه همچين فرشته اى رو بهم هديه داد. آرميتايى اينقدر برامون عزيزى كه نميتونم توصيفش كنم، عاشق بوى تنتم، عاشق دست و پاهاى كوچولوتم ، عاشق نگاه معصوم و مظلومتم ، عاشق خنده هاتم و خلاصه عاشق همه حركات و رفتارتم. راستى يه روز عمو آرش و خونواده اش اومدن ديدنت، شما هم خواب بودى، هر كارى كرديم بيدار نشدى فقط يه لحظه چشاتو باز كردى و يه لبخند زدى و دوباره خوابيدى. يه روز هم رفتيم خونه خاله بيتا و اونجا هم مثل هميشه كلى خانوم بودى . روز بعدش هم خونه عمو مازيار و خاله سحر رفتيم ، اونجا كه ديگه حسابى بهت خوش گذشت، أرين كلى باهات بازى و كرد و مواظبت بود ، خاله سحر و عمو مازيار هم كلى لوست مي كردن. عزيزم هر روز كه بزرگتر ميشى عادتهاى جديد ترى هم پيدا ميكنى، هميشه سحرخيز بودى حتى وقتى تو شكم مامان بودى ولى از دو ماهگى به بعد اين سحر خيزى نظم پيدا كرد، يعنى صبح بين ساعت 6 تا 7 بيدار ميشى شير ميخورى و وقتى ميذارمت تو جات تا ساعت 8 ميخوابى و از اون به بعد شروع ميكنى به غر زدن تو خواب و از 8/5 هم كامل بيدارى و اينقدر شلوغ مى كنى تا منم از جام بلند شم ، اونوقت كلى با هم بازى ميكنيم و جاتو عوض ميكنم و بعدش ميذارمت تو زمين بازيت و تا 10 بازى ميكنى و اون موقع ديگه از خواب كلافه ميشى و باز شير ميخورى و ميخوابى تا ساعت 1 و بعدش كه بيدار شدى اين مراحل دوباره تكرار ميشه درست مثل يه چرخه. آرميتا از روزى كه دختر عمو جونت رفته روزى چند بار ايميل ميزنه و حالتو ميپرسه و منم هر روز ازت عكس ميگيرم و براش ايميل ميكنم. اينايى كه تا حالا نوشتم اتفاقات اول تا پانزدهم ارديبهشت بود.ديگه فعلا اتفاق جديدى نيافتاده و كار جديدى هم نكردى

امروز 18 ارديبهشته و يه كار جديد ياد گرفتى، وقتى ميذارمت تو زمين بازيت كلى تمركز ميكنى و با پاهات ميزنى به عروسك هايى كه دستت بهشون نميرسه و بعدش كلى ميخندى، واى كه عاشقتممممممم

 امروز 22 ارديبهشته و شما دو روزه كه با صدا ميخندى، اولين بار ساعت 1 شب بود و برا بابايى خنديدى و فرداش هم برا من. انشاالله هميشه لبت خندون باشه گلمممممم. راستى پنجشنبه براى اولين بار سه تايى رفتيم هاي پر استار كلى بهت خوش گذشت آخه تمام وقت تو بغل بابايى بودى و به اينور و اونور نگاه ميكردى فقط حيف كه يادم رفت از تون عكس بگيرم:(

تو هايپر هر كى از كنارت رد ميشد يا لپتو مي كشيد يا كلى نازت ميداد.

 جوجه مامان برا چكاپ سه ماهگى رفتيم دكتر و خداروشكر همه چى خوب بود و دكتر گفت هر روز بايد آفتاب بگيرى و حالا هر روز كارمون شده دوتايى بريم تو بالكن و تو آفتاب بشينيم:))

يه روز هم با خاله سحر رفتيم بيمه و شما تو ماشين پيش خاله موندى و منم رفتم و كاراى بيمه رو انجام دادم. ديگه اينكه تازگى كلى برا خودت آواز ميخونى فداى صدات مامان جون.

عشقم سه ماهت هم تموم شد و وارد چهار ماهگى شدى ، چه زود سه ماه شد، سه ماهه كه هر روز با خنده هات ميرم به آسمونا و با گريه هات دنيا رو سرم خراب ميشه ، وقتى موقع شير خوردن با نگاه معصومت زل ميزنى تو چشام و يكمى مكث ميكنى و بعدش با شيطنت دوباره شروع ميكنى شير خوردن ميرم به عرش و غرق بوسه ات ميكنم ، وقتى از خواب پا ميشى و با لبخند نگام ميكنى ، وقتى صدات ميكنم و كلى برام حرف ميزنى و خلاصه تو تمام لحظه هايى كه باهاتم تو آسمونا سير ميكنم ، آرميتا جونم با تمام وجود عاشقتم .

 شيرينى زندگيم، همه وجودمی ، جونم به جونت بسته است عزيز ترينم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

صوفی مامان رادمهر
8 خرداد 92 8:44
عزیز دلمممم 3 ماهگیت مبارک... دلم رفت برات آرمیتا... چقدر شیرین کاری بلدی تو عروسک...عاشقتممممممم