ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته بیست و هشتم

1391/9/9 18:22
نویسنده : مامان نوشی
231 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوم سلاممممممممممممممممممم

آرمیتای مامان یه هفته دیگه خدا رو شکر به خیر و خوشی گذشت.

دیگه رسیدیم به شمارش معکوس هفته ها . فقط 10 هفته دیگه مونده که بپری بغلم. هوراااااااااااااااااااا

توی این هفته دو روز تعطیل بودیم( تاسوعا و عاشورا) روز تاسوعا هم مثل هر سال غذای نذری پختیم . مثل هر سال ولی اینبار فرقش این بود که شما هم بودی البته خاله سحر اومد کمک و بیشتر کارا رو اون انجام داد.

کوچولوی من ساعت 30/8 شب مورخ 07/09/1391 برا اولين بار سکسکه کردنت رو حس کردم زمانش خیلی کوتاه بود ولی خیلی با نمک بود الهی فدات شممممممممممممممممممم.

دیگه اتفاق خاصی توی این هفته نیافتاد فقط اینکه شیطونی های شبانت به صورت منقطع ادامه داره .

باز خوبه یه شب درمیون به حرفم گوش میدی و شبا میخوابی . چه خوشحال بودم که دخملم چه زود به حرفم گوش کرد . غافل از اینکه فقط میخواست برا چند روز دلم رو بدست بیاره و باز شیطونی رو از سر بگیره.

البته اینم بگم یکمی ساعت بازیهات رو تغییر دادی . یعنی یه شب در میون ساعت 5/12 شب میخوابی و 5/4 تا 5 صبح بیدار میشی و شروع میکنی شیطونی. (آخه قربونت برم اینقدر تکونات شیرینه که وقتی بیدار میشم حتی اگه بتونم باز بخوابم دلم نمیاد این لحظه ها رو از دست بدم و تا صبح باهات حرف میزنم و بازی میکنم ، بیچاره بابایی که اونم از خواب بی خواب میشه) راستی یه شب هم که تکونات خیلی شدید بود از جام پا شدم و رفتم دو تا دونه خرما خوردم . جالب بود که ده دقیقه بعدش خوابیدی. پیش خودم فکر کردم نکنه برعکس همه بچه ها وقتی مامان غذا می خورن تکون میخورن ، شما وقتی گشنه ات میشه خوابت نمیبره و شروع میکنی علامت دادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه اینکه خانوم خوشگل ما سر از کارای شما در نیاوردیم. فقط اینو میدونم که بی صبرانه منتظر اومدنتیم. بابایی که هر شب میاد و سرش رو میذاره رو پاهام و لپشو میچسبونه به شکمم و بعدش بهت میگه آرمیتا ببین چقدر بهت نزدیکم فقط یه دیوار نازک بینمون فاصله است و شما هم در مقابل یه لگد نثار لپ بابایی میکنی و گفته اش رو تایید میکنی و اونم هی بوست میکنه و به من میگه ببینم من اولین نفری هستم که میتونم آرمیتا رو ببوسم.هههههههههههه

اینم از اتفاقات این هفته، حالا بیا ببینیم شما چقدر تغییر کردی

در اين هفته كودك شما 910 گرم وزن و 37.6 سانتي متر طول دارد. او مي تواند چشمان خود را (كه اكنون مژه دارند) (قربون مژه هات عروسک مامان) باز كند و سر خود را به سمت هر نور ممتد و شديدي كه از بيرون رحم بتابد برگرداند. لايه هاي چربي بدن او در حال شكل گيري هستند و او براي زندگي در خارج از رحم آماده مي شود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الناز
12 آذر 91 12:57
چشم هم بذاری این هفته ها هم تموم میشه و دخمل نانازت میاد ÷یشت مراقب خودت باش
مامان کاوه
13 آذر 91 15:58
من فدای سکسکه هاش ....دخمل نازنینم..... خیلی خیلی کم مونده مامانی و بابا دستا و پاکوچولوتو ببینن و دلشون ضعف بره.....میبوسمت عروسک نوشی.....
مامان کاوه
16 آذر 91 17:50
سلام
فقط اومدیم ببینیم هفته چندم هستید یادمون رفته بود راستی از جانب منو و پسرکم ببوس روی ماهشو


قربونت هر دو تاييتون بوس
صوفی مامان رادمهر
20 آذر 91 9:45
آخ جونمییییییییی دیگه چیزی نمونده... جونمی جونمی... آرمیتا جونم دوستت داریم هوارتاااااا
حميده
20 آذر 91 9:54
سلام نوشي جون
حميده هستم.
اميدوارم كه اين روزها هم به زودي تمام بشن و انتظارت سر بياد و يه ني ني تپل و مپل و لپ گلي بپره تو بغلت صحيح و سلامت .
دكتر بهت وقت زايمان داده؟؟؟‌


مرسی دوستمممم
هنوز دکترم تاریخ نداده ولی سونوگرافی سه بعدی بهم 3 اسفند تاریخ داد و احتمالا 2 هفته زودتر برا سزارین نوبت بدن که میشه اواسط بهمن
حميده
21 آذر 91 13:58
سلام
نوشي عزيزم اگر مي توني سعي كن سزارين نكني . طبيعي خيلي بهتره . به خدا هيچ فرقي نمي كنه درد دو تاش هم قابل تحمله فقط تنها تفاوت سزارين و طبيعي اينه كه تو سزارين بدنت آسيب مي بينه واين زخم بخيه تا آخر عمر باهاته . من اگر مي دونستم زايمان اينقدر راحته صد در صد طبيعي زايمان مي كرد.
اگر آدمي هستي كه طاقت درد رو داري طبيعي زايمان كن. البته تحت نظر يك دكتر مجرب و كار كشته .

دوستم بعيد ميدونم طاقت درد كشيدن داشته باشم ولي حتما بهش فكر مي كنم