ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

اردیبهشت و خرداد ۹۴ (فاز اول ترک پوشک)

طوطی کوچولوی مامان سلام   وقتى ميگم طوطى يعنى واقعا طوطى هستى آخه يه روز با خاله بيتا رفتيم امام زاده صالح و تو راه وقتى سوار تاكسى شديم هر چي هر كى مى گفت تكرار ميكردى ،از همه خنده دار تر وقتى بود كه مسافر كشا داد ميزدن و مثلا ميگفتن سيد خندان يه نفر شما هم با صداى بلند تكرار ميكردى يعنى من مرده بودم از خنده، سوار تاكسى هم ميشديم حتما بايد پول رو ميداديم خودت به راننده بدى وگرنه راننده رو مجبور ميكردى پول رو پس بده كه دوباره شما بهش بدى. تازگى باب اسفنجي خونه ما شبانه روزى شده يعنى از لحظه اى كه چشم باز ميكنى باب بايد روشن باشه تا وقتى كه خوابيدى:))و جالب اينجاست همينكه بيدار ميشى خيلى جدى ميگى كى بابو خاموش كرد؟؟؟؟؟؟؟ ...
5 تير 1394

اسفند ۹۳ و فروردین ۹۴ و فاز دوم ترک شیر

شیرین زندگیم با کلی تاخیر سلاممممممم از کجا شروع کنم؟؟؟ فهمیدم از تولدت شروع میکنیم طبق قرار قبلی ۷ اسفند تولدت رو جشن گرفتیم وای که چه روزی بود من از یه هفته قبل مشغول پختن و نقاشی کردن بیسکوییت های تولدت بودم آخه گیفت های تولدت بیسکوییت های شکل رنگین کمون بود و مداد هایی که روش عروسکهای نمدی رنگارنگ بود که البته اون عروسک نمدی ها رو از یه ماه قبلش درست کرده بودم. شب قبل از تولد هم آیلین اومد پیشمون و وسایل تزیینی رو برات چسبوند و تم تولد هم رنگین کمون بود فکر کن با بادکنک یه رنگین کمون خوشگل و یه خورشید رو دیوار درست کرد که هر کی میومد کلی باهاش حال میکرد و خلاصه تا ۱۲ شب طفلک مشغول تزیین بود و منم مشغول بادکنک باد ک...
5 ارديبهشت 1394

تولد دو سالگى

    از پا قدم خوب تو بود که                 حس عاشقی اومد سراغم     غصه با دلم غریبگی کرد               احساس تو شد عمر دوبارم                         خوشبختی اومد تو روزگارم                       تا زمانی که تو مهربونی       &nbs...
2 اسفند 1393

بيست و سه ماهگی

عزيزترينم سلامممم آرميتاى عزيزم ، بيست و سه ماهگيت مبارك. انشاالله ١٢٣ ساله بشى گل مامان .  عشقم اين ماه كلا خيلى عجيب بود ، يهو كلى عوض شدى ، از يه طرف يه جهش بزرگ تو حرف زدن داشتى و از طرف ديگه يه تغيير رفتار خيلى عجيب. در مورد حرف زدنت كه عاليههههههههه ، عين طوطى همه چيو تكرار ميكنى و حسابى شيرين زبون شدى و به منم كه فقط فرنوش ميگى و گاهى افتخار  ميدى و يه مامان صدام ميكنى. عشقت اينه كه به گربه هاي دم در غذا بدى و ما هم موظفيم براشون غذا جمع كنيم و جالب تر اينجاست كه گربه ها هم ميشناسنت و تا ميري دم در ميان پيشت و خودشونو برات لوس ميكنن و شما هم كه اگه ازت غافل شم پيشي رو زدى زير بغلت و اوردى خونه:)))) و اما...
3 بهمن 1393