ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

بيست و سه ماهگی

1393/11/3 16:17
نویسنده : مامان نوشی
572 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزترينم سلامممم

آرميتاى عزيزم ، بيست و سه ماهگيت مبارك. انشاالله ١٢٣ ساله بشى گل مامان . 

عشقم اين ماه كلا خيلى عجيب بود ، يهو كلى عوض شدى ، از يه طرف يه جهش بزرگ تو حرف زدن داشتى و از طرف ديگه يه تغيير رفتار خيلى عجيب.

در مورد حرف زدنت كه عاليههههههههه ، عين طوطى همه چيو تكرار ميكنى و حسابى شيرين زبون شدى و به منم كه فقط فرنوش ميگى و گاهى افتخار  ميدى و يه مامان صدام ميكنى. عشقت اينه كه به گربه هاي دم در غذا بدى و ما هم موظفيم براشون غذا جمع كنيم و جالب تر اينجاست كه گربه ها هم ميشناسنت و تا ميري دم در ميان پيشت و خودشونو برات لوس ميكنن و شما هم كه اگه ازت غافل شم پيشي رو زدى زير بغلت و اوردى خونه:))))

و اما از تغيير رفتارت بگم ، آخه چى بگم ؟؟؟؟؟ از يه طرف خيلى خانوم و فهميده شدى و تو كارا كلي بهم كمك ميكنى سفره پهن ميكنى و ظرفا رو ميارى و ميبرى و خلاصه كلى دختر شدى برا خودت و از طرف ديگه وحشتناك لجباز شدى تا يه چيزى بر وقف مرادت نباشه زمين و زمان رو بهم ميريزى اينقدر جيغ ميكشى و هى ميگى نهههههههههههههههههه نههههههههههه و خلاصه اين نه گفتنا و جيغ كشيدنا ادامه داره تا طاقت من و بابا هم طاق شه و همه با هم جيغ بكشيم:((

يه وقتايى واقعا نميدونم چيكار كنم، مثلا تا ازت غافل ميشم رو ميز وسط مبلا دراز ميكشى و تلويزيون نگاه ميكنى و چند بار هم از اون بالا افتادى پايين و كلى گريه كردى ولى تا بهت ميگم اونجا نرو بيا پايين باز جيغ كشيدنا شروع ميشه ، يا اينكه رو ميز تلويزيون ميشينى و يه كار ديگه كه هم خيلى خنده داره و هم جالب و هم خطرناك اينه كه پشت تو به صندلى تكيه ميدى و پات رو ميذارى رو ميز و اينجورى يه پل بين ميز و صندلى درست ميكنى و خدا نكنه دستت در بره كه داغون ميشى ، يا ميرى رو ميز ناهار خورى ميشينى و خلاصه هر جاى بلندى تو خونه باشه از دستت در امان نيست.

يه روز پارميدا مدرسه اش تعطيل شد و اومد اينجا و شما از صبح تا غروب كلى باهاش بازى كردى و اصلا با من كارى نداشتى و شب هم كه عمه پونه اينا اومدن  كلى با پارسا بازى كردى و هى ميگفتى نى نى بخ بخ يعنى نى نى رو بديم بغل شما :))) شب يلدا هم ايلين و ليلا و اذر جون اومدن و كلى هم با اونا بازى كردى و چند روز هم مامان بزرگ ( عسل) اومد پيشمون ، روز اول خجالت ميكشيدى ولى از روز دوم كلى باهاش دوست شدى و كلى باهاش بازى كردى و هى ميرفتى سراغ طلاهاش و ازش ميگرفتى و ميگفتى من من ، يعنى مال منه:)))) يه روز هم عقد سينا بود و كلى بهت خوش گذشت و هى ميگفتى عروس عروس ، ولى از هفته بعدش كه اين مهمون بازيها تموم شد و تنها شدى لج بازيهات شروع شد و حسابى قاطى كردى و باز شد روز از نو و روزى از نو و بازم اويزون من شدى:((

تقريبا هر ده روز يكبار هم رفتيم كيدزلند و كلى بهت خوش گذشت، ديگه كامل با محيطش اشنا شدى.

يه جورايى دارى سعى ميكنى مستقل بشى( البته تو بعضى از كارا) مثلا گاهى غذات رو خودت ميخورى  يا مثلا بريم خريد پول رو ميگيرى و خودت ميدى به فروشنده و بعدش هم خودت ميگى مرسى:)) كلا هر چيزى بهت ميديم سريع تشكر ميكنى و ميگى مرسى( عاشق اين ادبتم جوجههههههه) يه كار ديگه كه خيلى دوست دارى انجام بدى نارنگى پوست گرفتنه، با كلى دقت پوستشو ميگيرى و بعدش هم به روش خودت يعنى فقط ابشو ميخورى و پوست دومش رو درميارى، هروقت ميبينمت با لذت نارنگى ميخورى ياد وقتى كه تو دلم بودى ميافتم ، هر وقت ميخواستم شيطونى كنى نارنگى ميخوردم و شما هم هى لگد ميزدى:))

كيدزلند رفتن هم كه ديگه شده جز برنامه ثابتمون، تقريبا يك هفته در ميون ميريم و كلى بازى ميكنى ، يه بار هم با خاله ساناز و برديا رفتيم كيدزلند و تو و برديا خيلى شيك اصلا با هم بازى نكردين و هر كدوم جدا بازى ميكردين و فقط اخرش كه ميخواستيم بيايم كنار هم نشستين و يه ژله خوردين كه از عجايب روزگار بود، اخه نه تو و نه برديا لب به ژله نميزنين:)))))

يه كار خنده دار ديگتون هم اين بود كه وقتى بهتون ميكفتيم كنار درخت كريسمسى كه گذاشته بودن بمونين تا عكستو نو بگيريم فرار ميكردين ، اونوقت هر بچه ديگه اي اونجا ميموند كه ازش عكس بگيرن شما هم ميرفتين اونجا ژست ميگرفتين و عكس اونا رو خراب ميكردين، يعنى من و ساناز مرده بوديم از خنده و هى از بقيه مامانا معذرت خواهی ميكرديم:)))))

يه بار هم با خاله ندا و خاله زهرا و خاله منصوره و مهرسا و رونيا و محمدرضا قرار گذاشتيم ببريمتون تئاتر ، البته اون بچه ها قبلا رفته بودن ولى شما اولين بارت بود كه ميرفتى و البته اينم بگم كه  تئاتر رفتنمون تاريخي شد، اخه يه هفته رفتيم گفتن شب وفات هست و اجرا نميشه ، هفته بعد خاله زهرا و رونيا نيومدن و بقيه رفتيم و گفتن از طرف تلويزيون اومدن فيلمبردارى دارن و باز اجرا نميشه و مسؤول اونجا وقتى فهميد دوبار اومديم و برگشتيم براي روز بعدش به عنوان مهمان دعوتمون كرد و خلاصه روز بعدش فقط ما و خاله ندا و مهرسا رفتيم تئاتر خرس اركانسا ، البته اينم بگم كه چون من ميخواستم اماده باشى كه بدونى كجا ميريم از هفته اول هى برات از تئاتر ميگفتم و خلاصه بعد از دوبار كنسلى وقتى براى بار سوم ميرفتيم بهت گفتم ارميتا داريم ميريم تئاتر و شما هم خيلى جدى گفتي نيست، باورم نميشد كه كامل درك كرده باشى و يادت مونده باشه:))

خلاصه روز  چهارشنبه ١٧ دي ساعت ٦ بعد از ظهر رفتيم كانون پرورش فكرى پارك لاله براى تماشاى تئاتر خرس اركانسا بهترين رقصنده دنيا كه در مورد يه دختر به اسم تيش بود كه پدر بزرگش مريض بود و آرزو ميكنه بابابزرگش هميشه زنده باشه و كنارش بمونه . تيش بطور اتفاقي با يه خرس پير اشنا ميشه كه قبلا توى سيرك ميرقصيده و از اون خرسه ياد ميگيره تا وقتى كارايى كه پدر بزرگش بهش ياد داده رو زنده نگه داره( پدر بزرگ بهش ساز دهنى زدن ياد داده بود) پدربزرگ در كنارش ميمونه.

و اما برخورد شما با اين تئاتر ،خيلى شيك رو صندليت نشستي و كلى دست زدى و رقصيدى ، راستش اصلا انتظار نداشتم اينقدر خوشت بياد و تا لحظه اخر پیگير بودى، و وقتى تموم شد گفتم ميخواى با خرسى عكس بگيرى گفتى اره و در كمال ناباورى رفتى بغل بازيگر نقش تيش و باهاش عكس گرفتى .  و خلاصه اينم از اولين تئاتر دخترك من.

تازگى از كلمه انانوس خيلى استفاده ميكنى ، خنده داره اكه بدونى معنيش چيه؟

به اسانسور ميگى انانوس و من هر بار كه بهم ميگفتى آنانوس تعجب ميكردم كه الان اسانسور اين وسط چى ميگه ؟؟؟؟؟ اخه مثلا وسط بازى يا در اوج محبت به من يا بابايي محكم بغلمون ميكردى و ميگفتى انانوس و جالبيش اينه كه بيشتر وقتا هم من و هم بابا رو با هم بغل ميكنى و ميبوسى و ميگى انانوس و خلاصه من كشف كردم كه اين انانوس ديگه اسانسور نيست بلكه اي لاو يو هست :)))))))))))))

آخه يادم اومد يه بار بهت گفتم اي لاو يو و بعدش هم گفتم ارميتا اين يعنى دوستت دارم و عاشقتم و از بعد از اون اين آنانوس هاى شما شروع شد ، يعنى واقعا انانوستممممممممممممممم عشقممممممممممممممم.

يه روز ناهار رفتيم خونه اذرجون ، اينقدر با ارين و خاله سحر بازى كردى كه نگو، معلوم بود خيلي داره بهت خوش ميگذره و تا ٩ شب كه اونجا بوديم با اينكه خيلى خوابت ميومد چشم رو هم نذاشتى و تا اخرين لحظه بازى كردى و در ضمن هر چند دقيقه يكبار ارين و خاله سحر رو بغل ميكردى و ميكفتى انانوس و ميبوسيديشون و خنده دارم اينجا بود كه وقتى كسى رو برا انانوس گفتن صدا ميكردى حتما بايد اون شخص بلند ميشد و ميومد پيشت خلاصه همه از اين روش ابراز محبت كلى خنديدن.و بالاخره وقت رفتن شد و تا سوار ماشين شديم برگردیم تو راه غش كردى و خوابيدى. و البته اينم بگم كه اون روز خاله بيتا و منيژ جون هم برات يه تل و بال و چوب كفشدوزك خريدن كه خيلى بهت ميومد.

يه چيز ديگه، فكر كنم در اينده رقاص خيلى خوبى بشى اخه استعداد عجيبى در يادگيرى رقص دارى ، وقتى كسى مي رقصه با دقت نگاه ميكنى و بعدش عينا تكرار  ميكنى.

يه كار ديگه كه تازگى كشف كردى اينه كه گوشات رو ميگيرى و بعد شروع ميكنى بلند حرف زدن ، فكر ميكنى چون براى خودت صدا نمياد برا بقيه هم صدا كمه و بايد بلند حرف بزنى و خلاصه كلى از اين كارت لذت ميبرى:))))

تازگي فعاليتت تو بازي هاى گروهی بيشتر شده و وقتى ميريم كارگاه راحت دست بچه ها رو ميگيرى و عمو زنجيرباف بازى ميكنى و از كاردستى درست كردن هم خيلى خوشت مياد ولى يه اخلاق جديدى كه پيدا كردى و خيلى هم بده و البته مربوط به سنته اينه كه تا با كسي حرف ميزنم يا مهمون مياد اينقدر جيغ و داد ميكنى و ميخواى جلب توجه كنى كه واقعا كلافه ميشم.:((((( گاهى دعوات ميكنم  بعدش خودم پشیمون ميشم ولى واقعا دست خودم نيست ، اينقدر بداخلاقی ميكنى كه واقعا ناراحت و عصبانى ميشم.

يه چيز ديگه، جدیدا ميخواى صدام كنى بهم ميگي مامانىىىىىىىىى، اخه من قربونت برم كه اينقدر ناز دارى. جوجه من دوستت دارم و هزار تا بوسسسسسسسسسسسسسس.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ĸoѕαr
30 فروردین 94 21:16
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم