ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

آبان و آذر ۹۵

عسلکم سلام این دو ماه خیلی اتفاق خاصی نیافتاد بجز تجهيز اتاقت كه مفصل برات ميگم و اينكه مرتب مهدکودک میرفتی و پیشرفت زبانت خیلی خوبه ، نقاشیت خیلی تعریفی نداره ، تو مهد همه دوستت دارن و یه جورایی عزیز دردونه همه هستی. طبق معمول زمستون ها چند بار کیدزلند رفتیم و یه کار مهمت هم غذا دادن به گربه های دم در خونه است  یه روز هم یکی از گربه ها رو بردیم دامپزشکی آخه چشمش عفونت کرده بود و خیلی برات جالب بود که دامپزشکی رو ببینی و یه آمپول هم به پیشی زدن و دیگه داستانت این بچه پیشی بود و به هر کی میرسیدی تعریف میکردی که پیشی رو گرفتیم و بردیم دکتر :)))))))) و اما جريان مستقل شدن شما ، بالاخره بابا همه وسايلش رو جمع كرد و ميز كارش رو هم...
6 دی 1395

شهریور و مهر ۹۵

جوجه کوچولو بازم سلام شهریور از راه رسید و بخاطر جراحیت تصمیم گرفتیم شهریور مهد نری و خونه بمونی . حالا برات از دوران نقاهتت بعد از عمل میخوام بگم. خداروشکر همه چی خیلی خوب پیش رفت و دو هفته بعد هم رفتیم مطب دکتر و بخیه هات رو هم کشیدی و بعدش آقای دکتر یه جایزه بهت داد،کلا آقای دکتر رو خیلی دوست داری چون یه اتاق مخصوص جایزه داره و بعد از معاینه اجازه میده هر بچه ای یه جایزه خودش انتخاب کنه و برداره ، شما اولین بار یه گیره مو برداشتی و وقتی اومدیم بیرون گفتی دفعه بعد که رفتیم دکتر میخوام عروسک بردارم و خلاصه منتظری که زودتر بریم برای چکاپ بعدی :))) فردای روز جراحی گشتم و یه آگهی خرگوش پیدا کردم و زنگ زدم قرار شد چند تا برام بیاره د...
4 آبان 1395

تیر و مرداد 95( اولين سينما- جراحی)

عشق ماماني سلام تابستون شد و طبق روال هميشه يه ده روزي رفتيم لاهيجان  و چمخاله ، هر روز كنار ساحل و توى اب  خلاصه حسابي بازي ميكردى و وقت برگشتن هم سوار بر اسب ميومدى خونه و منم كنارتون قدم زنان ميومدم😜😁 ، يه روز هم بازخاله فرناز رفتيم تلكابين لاهيجان و بعدش شهر بازيش و بهت گفتم هر چي دوست دارى ميتوني بشيني و شما هم نامردى نكردى تمام وسيله بازي ها رو نشستي😂😂😂😂😂😂بعدش هم باغ وحشش رو ديدي و بعد هم يه پارک كوچيك بود كه چند تا تاب و سرسره داشت و از اونا هم نگذشتى و اونم امتحان كردى و بالاخره برگشتيم خونه ولي خيلي بهت خوش گذشت و از ديدن صورت شادابت منم كيف ميكردم . خلاصه برگشتيم تهران و اينقدر گفتي چرا اينجا دريا نداريم ، با بابا ت...
6 شهريور 1395

خرداد ۹۵

سلام نفسممممممم دختر شیرین زبونم نمیدونم واقعا خیلی شیرین زبونی یا حکایت سوسکه و دست و پای بلوری بچه اشه ولی هر چی که هست برای من و بابا شیرین ترین بچه روی زمینی. یه روز رو تراس داشتی بازی میکردی که صدای هلکوپتر اومد و یهو داد زدی فرنوشششششششش گفتم جونممممممم بعدش پرسیدی بابا توی این هٍلٍ کوبْلٍته؟؟؟؟؟ من که نفهمیده بودم چی میگی گفتم چی و دوباره تکرار کردی و من باز نفهمیدم و دوباره پرسیدم چی میگی اونوقت با عصبانیت بهم میگی بابا هلکوبلت نمیدونی چیه؟؟؟؟؟ همون که تو اسمون پرواز میکنه و صداش میاد . من اول این شکلی شدم و بعد هم زدم زیر خنده و گفتم نه مامان بابا تو هلکوبلت نیست تو هواپیما هست. حالا از جریان درختای توی خیابان پا...
5 تير 1395

خداحافظ پوشک

سلام دختر ناز و خانوم و بزرگم دخترم دیگه نی نی پوشکی نیست هورااااااااااااا دخترکم از ۱۰ خرداد ۹۵ دیگه جدی تصمیم گرفتی پمپرز شب هم حذف بشه و چند شب اول اصلا موفقیت امیز نبود و نصف شب جاتو خیس می کردی و بجای اینکه من غر بزنم خودت شروع میکردی های های گریه کردن و اشک ریختن که چرا خیس شده ؟؟؟ من جیش نکردم بعد از چند روز که وضع به همین روال بود تصمیم گرفتم روش کار رو عوض کنم ، بهت گفتم آرمیتا جونم وقتی خوابی من صدات میکنم و میبرمت دستشویی که جیشت نریزه و برعکس اونچه که انتظار داشتم خیلی خوب استقبال کردی و خلاصه هفته اول تقریبا هر ۳ ساعت یه بار تو خواب بغلت میکردم و میبردم دستشویی و کم کم از هفته دوم تعداد دفعات رو کم کردم یعنی یه بار حدود ...
26 خرداد 1395

اردیبهشت ۹۵

جوجه لجبازم سلام دختركم تازگي خيلي لجباز و يكدنده شدي و حرف حرف خودته و خلاصه كار به اونجا رسيد كه صندلي فكر رو راه انداختيم و هر اشتباهي كنى سه دقيقه بايد روى صندلى بشيني و به كار بدت فكر كني و البته بگم كه عين سه دقيقه رو يا گريه ميكنى يا نق ميزنى و اينجورى سه دقيقه ديگه جريمه ميشي و خلاصه بساطي داريم . همچنان وسواسي هستى و اين وسواس به اونجا رسيد كه تو مهد سر كلاس سفال و رنگ انگشتي نرفتى و خلاصه كلى باهات حرف زدم و تشويقت كردم كه برى سر كلاسات و بهت گفتم كثيف شدن دست ها و لباست اصلا مهم نيست چون همكي شسته ميشه و خلاصه با تشويقا و جايزه هاى روزانه اين مشكل رو حل كرديم.يه همكلاسي هم داشتى به اسم آدرين كه از مهدتون رفت ولي همچنان به عن...
3 خرداد 1395

نوروز ۹۵

جوجه طلایی عیدت مبارکککککککککککک  امسال ذوق و شوق عيدت زياد بود و هر روز ميخوندي حاجي فيروزه و سالي يه روزه، تازه هر صبح هم از خواب بيدار ميشدى سرتو تكون ميدادى و ميكفتي سر جمني هي هي 😁😁😁😁😁😂😂😂😂😂😂 تخم مرغ هفت سين رو شما رنك كردي  و تازه يه شيريني اسمارتيزي هم بختي و براي مامان بزركا بردي كه كلي كيف كردن، عيد هم جند روزي رفتيم لاهيجان و البته بازهوابيما رفتيم و وقتي سوار شديم خيلي جدى نكاه كردى و كفتي اين هوابيما تلويزيون نداره؟؟؟؟؟كلي از حرفت خنديديم،اخه جوجه تلويزيون اين هوابيما كجا بود  ، فكر كردي باز ميريم استراليا؟؟؟؟ و يه روز دايي فرزين همه رو به رستوران ققنوس كه همراه موسيقي بود دعوت كرد و شما و انيسا كلي رقصيدين و ...
19 فروردين 1395
1