اردیبهشت ۹۵
جوجه لجبازم سلام
دختركم تازگي خيلي لجباز و يكدنده شدي و حرف حرف خودته و خلاصه كار به اونجا رسيد كه صندلي فكر رو راه انداختيم و هر اشتباهي كنى سه دقيقه بايد روى صندلى بشيني و به كار بدت فكر كني و البته بگم كه عين سه دقيقه رو يا گريه ميكنى يا نق ميزنى و اينجورى سه دقيقه ديگه جريمه ميشي و خلاصه بساطي داريم .
همچنان وسواسي هستى و اين وسواس به اونجا رسيد كه تو مهد سر كلاس سفال و رنگ انگشتي نرفتى و خلاصه كلى باهات حرف زدم و تشويقت كردم كه برى سر كلاسات و بهت گفتم كثيف شدن دست ها و لباست اصلا مهم نيست چون همكي شسته ميشه و خلاصه با تشويقا و جايزه هاى روزانه اين مشكل رو حل كرديم.يه همكلاسي هم داشتى به اسم آدرين كه از مهدتون رفت ولي همچنان به عنوان دوست خياليت هست و مدام ميبينم باهاش حرف ميزنى و بازى و ميكنى و تازه بهش ميگي بابا آدرينى.😁😁😁😁😁
عسل يه هفته اومد خونمون و كلي بهت خوش گذشت و هر روز باهاش ميرفتي پارك و خريد و وقتى هم خونه بودين طفلك گوش به فرمان شما دائم باهات بازي ميكرد و وقتى هم ميخواست نماز بخونه كه ديدنى بود اخه ميرفتى زير چادرش و مثلا شما هم نماز ميخوندى .
از خوابیدنت هم بگم که از بعد عید دیگه ظهر ها نمیخوابی بجاش شب ها ساعت ۸ تا ۸/۳۰ میخوابی و صبح ها هم خودت ساعت حدود ۸ بیدار میشی و خیلی جدی میگی من بیدار شدم دیگه همه بلند شین
عاشقتم شیرینم