ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

آبان و آذر ۹۵

1395/10/6 17:22
نویسنده : مامان نوشی
150 بازدید
اشتراک گذاری

عسلکم سلام

این دو ماه خیلی اتفاق خاصی نیافتاد بجز تجهيز اتاقت كه مفصل برات ميگم و اينكه مرتب مهدکودک میرفتی و پیشرفت زبانت خیلی خوبه ، نقاشیت خیلی تعریفی نداره ، تو مهد همه دوستت دارن و یه جورایی عزیز دردونه همه هستی. طبق معمول زمستون ها چند بار کیدزلند رفتیم و یه کار مهمت هم غذا دادن به گربه های دم در خونه است  یه روز هم یکی از گربه ها رو بردیم دامپزشکی آخه چشمش عفونت کرده بود و خیلی برات جالب بود که دامپزشکی رو ببینی و یه آمپول هم به پیشی زدن و دیگه داستانت این بچه پیشی بود و به هر کی میرسیدی تعریف میکردی که پیشی رو گرفتیم و بردیم دکتر :))))))))

و اما جريان مستقل شدن شما ، بالاخره بابا همه وسايلش رو جمع كرد و ميز كارش رو هم يكمي كوچيك كرد و به اتاق خوابمون منتقل كرد و  منم بعد از يه نظافت حسابي و شستن ديوار اتاقت تصميم گرفتم يه پرده كلفت برات بخرم ، آخه اون اتاق زمستونا خيلي سرد ميشه ، خلاصه با خاله سحر راهي تجريش شديم و يه پرده گلبهي ساده برات سفارش دادم و هفته بعد هم تحويل گرفتم و نصب كردم ، حالا فقط پروژه خريد تخت مونده بود و شما هم كه حسابي ذوق و شوق اتاقتو داشتى هر روز ميپرسيدى پس كى تخت ميخري و منم براي اينكه مشغولت كنم هر بار يه چيز برا اتاقت درست ميكردم ، كلي نمد خريدم و برات قاب عكس درست كردم و لوستر اتاقتم با نمد دكور كردم و بالاخره بعد از اتمام اين كارا بازم با خاله سحر راهي دلاوران براى خريد تخت شديم ، اخه هي منتظر بابا موندم و وقت نميكرد در نتيجه باز خودمون وارد عمل شديم، خلاصه تختت رو هم سفارش دادم و بعدش ملحفه هم خريدم و زحمت دوختش رو به اذر جون دادم  و بالاخره بعد از يه هفته اتاق پرنسس ما آماده شد و با اصرار شما قرار شد تو اتاقت بخوابي ولي من كه استرس داشتم  خوابم نميبرد و تصميم گرفتم چند شب پايين تختت رو زمين بخوابم دو شب به همين منوال گذشت و شب سوم هوا خيلي سرد شد نيمه هاي شب  بابا گفت بيارمت تو اتاق خودمون  و همين كارو كرديم ولي ديگه كار از كار گذشته بود آخه سرماي سختي خوردى و خلاصه باز برگشتي پيش خودمون ولي هر روز كلي اشك و آه داشتيم ، آخه هي ميگفتى ميخواي بري تو اتاقت بخوابي ، اينم بگم که به عشق جايزه هايي كه صبح كنار تختت بود اصرار به خوابيدن تو تختت داشتىخندونک،ولی ديگه بخاطر سرماي هوا باز به روال گذشته پيش ما ميخوابي.

از اواخر آذر هم روز شماریت برا اومدن عمو پدرام اینا شروع شد و سخت منتظر اومدن نسیم بودی و باز قرار شد دی ماه هم به مهد نری و یه تعطیلات زمستونی داشته باشی (خلاصه امسال هم تعطیلات تابستونی داشتی و هم زمستونی)

شب یلدا هم مهدکودک جشن داشتین و کلی بهتون خوش گذشت و البته بعدش حسابی حالمون گرفته شد آخه از فرداش مریض شدی و هی بالا میاوردی که مجبور شدیم بریم بیمارستان و آمپول ضد تهوع هم زدی و دو روز بعدش بابا هم همین مریضی رو گرفت و خلاصه خیلی روزای سختی بود و تنها نکته مثبتش این بود که خانم دکتر محمودی شد دکتر جدیدت که خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی هستن و شما هم خیلی دوستشون داری.

راستی آخر آذر ماه قدت ۱۰۳ و وزنت ۱۴/۵ کیلو بود .

عزیزکم ، عشقم ،نفسم ، فقط میخوام بدونی که همه دنیامی و همیشه دعا میکنم هر مریضی و سختی ای هست برای من باشه ولی شما یه سرماخوردگی ساده هم نگیری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)