ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

نقاش کوچولو

وقتی نقاش کوچولوم بعد از دیدن کارتون موانا تصمیم میگیره عکسشو بکشه و نتیجه میشه این عکس. عشقمی نقاش کوچولوی مامان...
24 مرداد 1396

آموزش شنا

ماهی کوچولوی من سلام عزیز دلم میخوام برات از شنا یاد گرفتنت بگم همه چی از وقتی شروع شد تصمیم گرفتم یه ما مهد نری و از ۲۳ تیر (آخه فروردین هم نرفتی و اردیبهشت هم از بیست و سوم رفتی)تعطیلات تابستونی اعلام کردیم و با خاله ندا تصمیم گرفتیم شما و مهرسا رو ببریم استخر و بالاخره تصمیممون رو عملیاتی کردیم و ۲۵ تیر برای اولین بار بردمت استخر و اونجا استخر کودکان جدا بود و براتون بازوبند هم برده بودیم و بعد از اینکه وارد اب شدین مهرسا رفت قسمت عمیق که غریق نجات ایراد گرفت و گفت ببینم شنا بلده یا نه؟ اونم یکمی پا زد و خیال غریق نجات راحت شد ولی شما چون بلد نبودی حتی با بازو بند هم اجازه نداشتی بری تو قسمت عمیق البته اینم بگم که قسمت عمیقش هم قد...
14 مرداد 1396

تیر 96

عشق مامانی سلام ، این عکسهای تیر 96 هست ، که داری با مامان شیرینی نخودچی میپزی و اون سینی بهترین شیرینی ای بود من و بابا تو عمرمون خوردیم ، اخه همشو دخترکمون با دستای کوچولوش پخته بود. تو یه سری از عکسا قطار ساختی و خودت راننده اش شدی و از در قابلمه هم بعنوان فرمون استفاده کردی اون عکسای دیگه هم فروشگاه هست ، یعنی همه عروسکات رو چیدی و اسباب بازی فروشی زدی و هی هم اعلام میکنی زود بیاین عروسکای جدید آوردیم عجله کنین حراج شده و خلاصه من و بابا هم هی باید بیایم خرید کنیم البته هر بار فقط یه عروسک میتونیم بخریم و سریع هم باید پس بدیم خلاصه دنیایی دا...
31 تير 1396

یه روز دو نفره دوست داشتنی

عسلکم سلام امروز 7 تیر 96 هست و در ضمن تولد بابا جون هم هست ، امروز خیلی بهمون خوش گذشت ، اخه جوجه من بخاطر ابله مرغون هنوز مهد نمیری ، البته حالت دیگه خوب شده ولی ترجیح دادم تا شنبه مهد نری ، حالا از امروز بگم، بابا کلاس داشت و کلاسش هم تو طرح بود بنابراین نمیتونست ماشین ببره ما هم از فرصت استفاده کردیم دوتایی رفتیم خرید اخه از تفریحات بسیار دوست داشتنی شما رفتن به شهرونده امروز اول رفتیم لوازم قنادی مدبر و کلی برا خودمون گشتیم و منم وسایل مورد نیازمو خریدم ، بعدش رفتیم شهروند قزل قلعه و یه دوساعتی گشتیم بعد از اون رفتیم تره بار قزل قلعه و میوه خریدیم ، تو راه برگشت هم به سری به بستنی فروشی مورد علاقه شما که خودت بستنی میریزی...
7 تير 1396

آبله مرغان

جوجه دون دون مامان سلام عزيزكم ،خوشگلكم ، دون دون مامان آبله گرفتنت مباركككككك. خنده دار بود نه؟ به بيمارى بگيم مباركه، آخه اينقدر كه از آبله گرفتن در بزرگسالى بد ميگن و هى ميگن خيلي سخته ما همه از آبله گرفتنت كلى خوشحال شديم ،حالا از اول شروع بيمارى بگيم: روز ٣٠ خرداد ساعت٣ از مهد اومدى و مشغول بازى شدى و بعد از يه ساعت اومدى پيشم و گفتى فرنوش فكر كنم آبله مرغون گرفتم، قيافه من اينجورى شد😳😳😳😳😳😳😳😳😳و بعد هم اينجورى و خلاصه گفتم مگه ميدونى آبله مرغون چيه؟ گفتى اره دوستم پانيسا امروز آبله مرغون گرفت و بعدش بهم دو تا جوش ريز روى دستت نشون دادى و گفتى ببين منم گرفتم ، منم يه نگاه كردم و گفتم نه اينو پشه خورده و خلاصه از شما اصرار و از...
4 تير 1396

مستقل شدن جوجه مامان

جوجه طلايى مامان سلام عزيز مامان مستقل شدنت مبارككككككككككككك عشق قشنگم بالاخره بعد از چند ماه انتظار با گرم شدن هوا خودت تصميم گرفتى برى تو تختت و تنها بخوابى و در تاريخ ٢٠ ارديبهشت ٩٦ براى اولين بار تنها خوابيدى و منم سعى كردم دندون رو جيگرم بذارم و نيومدم اتاقت بخوابم، اعتراف ميكنم خيلى برام سخت بود ولي به احترام جوجه ام كه ميخواست مستقل بشه همين كارو كردم ولی تا صبح ده بار اومدم بالاسرت و هی بهت سر میزدم و البته هر بار میدیدم مثل فرشته ها خوابیدی ، قبل خواب به من و بابا گفتى يادتون نره برام جايزه كنار تختم بذارين و تازه بعدش گفتى حتما كادوش كنين همينجوري نذارين خلاصه جايزه روز اول لگو بود و ساعت ١٢ شب بيدار شدى و اومدى اتاقمو...
22 ارديبهشت 1396

زمستان ٩٥ و تولد ٤ سالگي و چهره جدید

عزيز ترينم سلاممممم همونطورى كه قبلا هم گفتم دى ماه جز تعطيلات زمستونيت شد و بالاخره روز شمارى هات هم به پايان رسيد و عمو پدرام و خونواده اش اومدن و به نوعي جشن شما شروع شد آخه چسبيده بودى به نسيم و اون طفلكي هم از صبح تا شب باهات بازى ميكرد و خلاصه هر كارى دلت خواست توى اين يه ماه كردى  ، حدود ده روز هم رفتيم لاهيجان و اونجا هم باز با نسيم و برديا كلى مشغول بودى و خلاصه حسابى خوش گذروندى با نسيم با وسايل آشپزخونه ات بازى ميكردين و كلي آب بازى ميكردين و چند بار هم با هم حموم رفتين و كلى اسباب بازى بردين تو حموم كه بازى كنين😁😁😁😁 خلاصه خيلي بهت خوش گذشت ولي وقت رفتن كه شد باز دلتنگى هاى خداحافظى شروع شد و همه با اشك و آه از هم جدا ش...
10 فروردين 1396