ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

بيست و يك ماهگى و آغاز ترك شير :)

1393/9/4 22:18
نویسنده : مامان نوشی
839 بازدید
اشتراک گذاری

ملوسك مامان سلامممممممممم

آرميتاى مامان بيست و يك ماهه شد هورااااااااا

مامانى باورت ميشه چيزى به جشن دو سالگيت نمونده ، بنظرم سال دوم تولدت خيلى زود گذشت، با اينكه خيلى سخت بود ولى بنظرم خيلى زود گذشت ، انگار همين چند هفته پيش بود كه همه فكر و ذكرم تولدت بود :)))

تو اين ماه مامان همت كرد و سه تا ديگه از آلبوم هاى عكست رو طراحى كرد و داد چاپ كردن و حالا عكسهات تا يكسالگى چاپ شده.

كلاسهاى خاله ليلا كه تقريبا يه ماه تعطيل بود دوباره راه اندازى شد ولى اينبار با خاله مهسا كلاس داريم كه هم خيلى مهربونه و هم اينكه خيلى فعاله:)) ولی اونم بعد از یک جلسه تعطیل شد و فعلا هیچ کلاسی بجز کلاس روانشناسی خانم معتمدی نداریم.

از حرف زدنت هم بگم كه حسابى پيشرفت كردى و كلى كلمه جديد ياد گرفتى و خلاصه به هر شكلى شده بهمون ميفهمونى كه چى ميخواى.

عاشق رقصيدنى و با هر اهنگى شروع ميكنى رقصيدن و انصافا به نسبت سنت خيلى قشنگ ميرقصىى و نميدونم از كجا ياد گرفتى كه موقع رقص بايد يه چيزى دور گردنت بندازى و به محض اينكه آهنك شروع ميشه ميرى شلنگى كه از بچگى عاشقشى رو ميارى و ميندازى درو گردنت و روى دستت و بعدش چنان با ناز شروع ميكنى رقصيدن كه مبادا شلنگ بيافته زمين، واى كه هر وقت اين صحنه رو ميبينم كلى ميخندم. آخه من قربون اون اداهات بشم.

راستى بله برون سينا ( پسرخاله بابا) هم بود و شما هم كلى رقصيدى و كلى هم با پارميدا بازى كردى ولى يه عادت بد پيدا كردى كه از هر كى خوشت نياد ميزني تو صورتش و من خيلى بابت اين رفتارت ناراحتم و هر چى سعى ميكنم عكس العمل نشون ندم بازم نميشه:(((

آنيسا رو هم كه تا ميبينى حسابى خدمتش ميرسى اون بچه هم طفلك هيچى نميگه و يه وقتايى فكر ميكنم اگه يه كدوم از كارايى كه تو باهاش ميكنى رو اون با تو بكنه زمين و زمان رو بهم ميارى ولى آنيسا فقط ميخنده و صدات ميكنه نينه:)))

خبر مهم هم اينكه از سوم آبان شروع كرديم به ترك ممه، و از يكى دو روز قبل وقتى شير ميخوردى بهت گفتم ممه داره اوخ ميشه و بهت امادگى دادم  و خلاصه اون روز صبح هم گفتم ممه اوخ شده و روش چسب زخم زدم و خلاصه تا ظهر كلى نق زدى وقت خواب بعد از ظهرت كه شد ميخوابوندمت ولى تا ميذاشتمت زمين گريه ميكردى و شير ميخواستى و خلاصه دلم سوخت و بهت شير دادم ولى باز وقتى بيدار شدى گفتى شير گفتم اوخ شده و شب هم بابا خوابوندت( قبل از اينكه بخوابى ديدم تو كشوى اسباب بازيهات دارى دنبال چيزى ميگردى و بعد كلى گشتن با پستونك بچگیت كه هيج وقت استفاده نكردى اومدى و وقتى بابا خواست بخوابوندت هى اونو ميكردى دهنت و در مياوردی، آخه قربونت برم كه خودت دنبال راهكار برا خوابيدنت ميگردى) ولى نصف شب باز گريه كردى و منم تو خواب بهت شير دادم ، البته اينم بگم كه اينقدر سينه هام ورم كرده بود و درد ميكرد كه از خدام بود بهت شير بدم و يه بار هم ساعت ٨صبح باز تو خواب بهت شير دادم ولى از وقتى بيدار شدى باز گفتم ممه اوخ شده و جلوى خودت بهش بتادين زدم و چسب زخم دادم خودت بچسبونى روش و خلاصه تا ظهر طاقت اوردى ولى باز موقع خواب ظهرت همون بساط روز قبل بود ولى اينبار بهت شير ندادم و شما هم يه ربع گريه كردى و بعدش يادت رفت ولى خوابت هم نبرد:((البته اينم بگم كه سرما هم خوردى و حسابى آب دماغت آويزونه و خلاصه تا شب به همين منوال گذشت و شب هم چون حالت خوب نبود و ظهر هم نخوابيده بودى زود خوابت برد ولى دو ساعت بعد باز تو خواب گريه كردى و منم تو خواب بهت شير دادم و باز يه بار هم دم صبح تو خواب شير خوردى.

روز سوم تا ظهر اصلا سراغى از ممه نگرفتى و نزديك ظهر كه باز داشت به ساعت خوابت نزديك ميشد يادت افتاد كه شير ميخواى و منم باز گفتم اوخ شده و يه چسب زخم دادم بهت كه خودت بچسبونى روش و الهى بميرم كه هر بار اين كارو ميكنى كلى نازم ميكنى و بوسم ميكنى كه زود خوب شم،خلاصه باز وقت خواب شد و اينبار ترجيح دادى اصلا نخوابى :)) منم ديدم اينجوريه اصلا اصرارى به خوابوندنت نكردم و حدود ساعت ٤ گفتم از فرصت استفاده كنم و ببرمت دندون پزشكى و اينكارو كردم و شما اولش خيلى خوب و متشخص بودى ولى وقتى خانم دكتر خواست معاينه ات كنه جيغت رفت هوا و وقتى برات فلورايد ميزد كه ديگه حسابى اونجا رو گذاشتى رو سرت ولى بعدش يه آينه دندون پزشكى و يه بادكنك جايزه گرفتى و خداروشكر خانم دكتر گفت دندونات خيلى خوبه و اصلا پوسيده نيست و فقط بخاطر قطره آهن يكمى سياه شده كه با فلورايدى كه زد درست ميشه و تا سه ماه ديگه دوباره بايد برى چكاپ :)) شب هم سه بار تو خواب شير خوردى (فكر كنم صبح ها كه بيدار ميشي پيش خودت ميگى چه خواب خوبى ديدم)

روز چهارم از صبح از دنده چپ بيدار شدى و فقط نق زدى و سر ظهر نزديك نيم ساعت يه ريز جيغ كشيدى و بعد از ظهر هم طبق معمول نخوابيدى و حدود ساعت ٤ با بابا رفتيم هايپر استار و تو راه ٢٠ دقيقه خوابيدى  و بعد از خريد هم اومديم خونه باز نق زدنات شروع شد و شب هم كه وقت خواب شد يه ريز ميگفتى اب اب. و هى ميومدى چسباى روى ممه رو در مياوردى و هى نازم ميكردى و بوسش ميكردى و ديگه داشتم تصميم ميگرفتم كه بهت شير بدم آخه خيلى دلم سوخته بود ولى خوشبختانه خوابت برد و شب هم طبق معمول سه بار شير خوردى.

روز پنجم صبح باز بد اخلاق بودى و برا اينكه خيال هر دومون راحت بشه بساط چسب زخم و بتادين رو راه انداختيم و وقتى خيالت جمع شد از شير خبري نيست ديگه اخلاقت خوب شد، و وقت خواب ظهر كه شد خوابوندمت ولي تا ميذاشتم زمين بيدار ميشدى و گريه ميكردى و اخرش هم ديدم گناه دارى هم سرما خوردى هم خسته اى و هم تو تركى، ديگه گذاشتم تو بغلم بخوابى و شما هم حدود ٢ ساعت خوابيدى و بعدش حسابى سرحال شدى، شب هم يكى دو ساعت بعد از خوابيدن شير خوردى و يه بار هم دم صبح شير خوردى.

روز ششم هم صبح يكمى بداخلاق بودى ولى بعدش خوب شدى و طبق معمول هر روز اول بساط چسب زخم رو پهن كرديم و بعدش به زندگي روز مره رسيديم و بزرگترين موفقيت موقع خواب ظهر بود كه بالاخره موفق شدم بخوابونمت و بذارمت زمين و شب هم باز مثل شباى قبل شير خوردى و جالب اينجاست كه همه اين روزايي كه شير رو ازت گرفتم ساعت ٧ صبح تو خواب شير ميخورى، انگار ميخواى براى كل روزت ذخيره كنى:))

روز هفتم صبحش خوب بيدار شدى و برا ناهار خونه خاله بيتا مهمون بوديم و اونجا هم خيلى دختر خوبى بودى و كلى با خاله بيتا و خاله بهناز بازى كردى، وقتى هم خاله بيتا ميخواست بره سوپر شما هم باهاش رفتى. بعد از ظهر هم وقتى خوابوندمت باز موفق شدم بذارمت زمين، اينم بگم اين دو روز كه بعد از ظهرا خوابيدى روي يه بالش بزرك ميذارمت اينجورى فرو ميرى تو بالش و فكر ميكنى هنوز تو بغلمى؛)) و بدترين چيز اين سرماخوردگيته كه نميدونم چرا خوب نميشه و حسابى نفس كشيدن رو برات سخت كرده:((( شب كه خواستم بخوابونمت كلى گريه كردى و شير ميخواستى و آخرش هم تو خواب و بيدارى  بودى كه بهت شير دادم ولى اينقدر دماغت كيپ بود كه نميتونستى خوب شير بخورى.

روز هشتم باز هم روز سختى بود كلا بد غلق بودى ولى بعد از ظهر كه كلاس روانشناسى خانوم معتمدى بود كلى بهت خوش گذشت و با يكى از بچه ها به اسم پارسا بازى كردى.و شب هم موقع خواب شير خواستى و كلى بوسم كردى و اخرش هم چسب ها رو خودت در اوردى و وقتى شروع كردى شير خوردن خودت هم باورت نميشد دارى شير ميخورى و زودى خوابيدى ولى همچنان اين سرما خوردگى دست بردار نيست:)))))و البته اينم بگم كه اين دلسوزيم باعث شد تا صبح جفتمون بد بخوابيم، آخه هر يك ساعت يه بار ميومدى چك كنى شير هنوز سرجاشه يا نه و هى شير ميخوردى.

روز نهم، روز پر كارى برام بود اخه فرداش تاسوعا بود و طبق معمول هر سال مامان نذرى ميپزه و بايد يه سرى از كارامو انجام ميدادم و شما هم گاهى همكارى ميكردى و گاهى نه، وقتى داشتم مواد فسنجون رو آماده ميكردم قيافه خودت و خودم و اشپزخونه ديدنى بود آخه سرتا پامون رو رب مالونده بودى و خلاصه بساطى داشتم باهات و خنده دار اين بود كه وقتى من ميچشيدم شما هم ميخواستى امتحان كنى و بعد از اينكه ميخوردى اداى نمك ريختن در مياوردى و اين يعنى نمكش كمه:)))) و نكته جالب تر اين بود كه واقعا هم نمكش كم بود ، آشپز كوچولوى مامان عاشقتممممممممممممممم، غروب آيلين اومد پيشمون و تا ديديش بريدى بغلش و صداش كردى الين و كلى بوسش كردى و مستقيم برديش تو كلبه ات و خلاصه منم با خيال راحت به كارام رسيدم و شب هم طبق معمول  شير خوردى و خوابيدى و چند بار هم تا صبح بيدار شدى و شير خوردي. فكر كنم اين نهضت شير خوردن شبانه حالا حالاها آدامه داره.

روز دهم كه مصادف بود با روز تاسوعا خيلى بهت خوش گذشت اخه اينقدر بازى كردى كه نگو ، از صبح تا ظهر با ايلين و از نزديك ظهر كه خاله سحر و ارين و خاله ليلا اومدن كلى با ارين بازى كردى و بعد از ظهر از خستگى بيهوش شدى و بعدش كه بيدار شدى بازم مشغول بازى بودى تا غروب كه اول ايلين داشت ميرفت كلى گريه كردى و بعدش هم نوبت خاله سحر و ارين شد كه بازم همون بساط بود ، شب هم عمه پونه اينا اومدن و كلى با پارميدا بازى كردى و البته اينم بگم كه با پارسا هم خوب بودى ولى يكى دوبار زدى تو صورتش و يه بار هم چنگش گرفتى ، اخه مامان من واقعا نميفهمم چرا گاهى اين كارا رو ميكنى:( وقت خواب هم شير خوردى و خوابيدى و تا صبح دروغ نگم ده بار بيدار شدى و شير خوردى و اخرين بار دعوات كردم و گفتم بخواب اخه شير كه نميخوردى فقط مثل پستونكت شده بودم، راستش اينقدر اين از شير گرفتن دردسر شده كه به هر كى بچه دار ميشه ميگم حتما به بچه شيشه و پستونك بدن كه مثل من گرفتار نشن :(((

روز يازدهم هم كه روز عاشورا بود خونه بوديم باز كلى بهانه شير گرفتى ولى تا شب شير نخوردى و شب هم خوابوندمت بعد بهت شير دادم ولى باز زودى بيدار شدى و به زور خوابوندمت ، نميدونم چرا اينجورى ميكنى و تا كى اين بساط ادامه داره. راستى امروز كلى كلمه جديد گفتى دوخ يعنى دوغ ، عبق يعنى عقب و وقتى ميگم بگو فرنوش ميگى نونوش :)) شب هم با كلي زحمت خوابوندمت و بعد هم بهت شير دادم و تا صبح باز چند بار شير خوردى.

روز دوازدهم كلى نق زدى و تمام روز بد اخلاق بودى و ظهر نسبتا راحت خوابيدى و شب هم با هم دعوامون شد و شما هم زودى خوابيدى و تو خواب باز شير خوردى، كم كم دارم به اين نتيجه ميرسم كه شايد واقعا امادگى از شير گرفتن رو ندارى ، ولى اخه من كه شبا بهت شير ميدم ولى همچنان روزا نق ميزنى:(( فكر كنم بايد با يه روانشناس مشورت كنم.

روز سيزدهم خيلى روز سختى بود ، چون طبق معمول صبح خيلى بداخلاق بودى و كلى نق زدى و شير خواستى وقتى بهت گفتم اوخ شده شروع كردى جيغ كشيدن منم سر مى مى رو يه لاك قرمز زدم و نشونت دادم و گفتم حالا اگه ميخواى بخور، تو هم اول يكمى نازيش كردى و بعدش همون جورى شروع كردى خوردن ، يعنى من كه مونده بودم چيكار كنم و تا ميگفتم نخور شروع ميكردى جيغ زدن و اخرش باز دعوامون شد و يك ساعت تمام فقط جيغ كشيدى و خلاصه اخرش زنگ زدم به يه مشاور و برا دو هفته ديگه نوبت داد ، ميخوام برم ببينم چى ميگه.خلاصه بعد از كلى جيغ و داد كه اروم شدى كلى باهات حرف زدم و بوسيدمت و شما هم كه تازه بوسيدن با صدا رو ياد گرفتى كلى ماچم كردى و خلاصه بعد از ناهار كه ميخواستم بخوابونمت ، برات توضيح دادم كه مى مى اوخ نشده و شما ديگه بزرگ شدى و زشته تو روز شير بخورى و بيا از اين به بعد روزا غذا بخوريم و شبا كه ميخوابيم شير بخوريم، انگار همه چيو درك كردى و بعد از اينكه بابا اومد براش همينو توضيح دادى و غروب يه بار سراغ شير رو گرفتى كه حواستو پرت كردم و شبم بدون اينكه شير بخورى خوابيدى ولی باز نصف شب بیدار شدی و شیر خوردی و بعدش هم تا صبح چند بار بیدار شدی، حالا ببينيم با اين ترفند جديد چند روز دوام مياريم؟؟؟؟

روز چهاردهم معمولی بود و چند باری سراغ شیر رو گرفتی و هر بار حواستو پرت کردم و خداروشکر به اینکه ظهر ها بدون شیر خوردن بخوابی عادت کردی ولی شبا همچنان بساطی داریم که نگو٬ کلا چند وقته خیلی لجباز شدی، نمیدونم بخاطر سنته یا بخاطر شیر نخوردنه یا اینکه کلا اخلاقت بد شده؟؟؟؟

روز پانزدهم صبح بردمت پارك و كلى بازى كردى و يه گربه اومده بود تو پارك و مرده بودم از خنده اخه هى ميرفتى نازيش كنى و دم گربه رو ميگرفتى و هرچى ميگفتم بهش دست نزن گوش نميكردى و جالب اينجا بود همه بچه ها يا فرار ميكردن يا گربه رو اذيت ميكردن ولى شما راه افتاده بودى دنبالش و نازيش ميكردى:)) راستى تازگي  به اين نتيجه رسيدم خودم چشمت ميزنم اخه بعد از ظهر لج شير رو گرفتى و نخوابيدى و بنابراين تمام بقيه روز رو بد اخلاق بودى و شب ساعت ٧/٥ بدون اينكه شام بخورى خوابيدى و بجاش تا صبح ١٠ بار شير خوردى.

روز شانزدهم معمولى گذشت و از شما اصرار و از من انكار و شبش هم كه طبق معمول چندين بار شير خوردى. راستى اين روزا خيلى خوب حرف ميزنى و تقريبا همه چيو تكرار ميكنى، عاشق حرف زدنتم تازگى وقتى تو عالم خودت هستى ميبينم دارى با خودت حرف ميزنى و بازى ميكنى، به قول بابايى ديگه حسابى شيرين شدى:))

روز هفدهم با مهرسا ( همكلاسيت) و خاله ندا رفتيم بوستان گفتگو ، اولين بار بود كه اون پارك مي بردمت ، حدود ٢ ساعت بازى كردى و خيلى بهت خوش گذشت، و حدود ساعت دو اومديم خونه و ناهار خوردى و بعدش كه خواستى بخوابى باز همون بساط اب اب براه بود و خلاصه خوابيدى ولى نيم ساعت بعد باز از خواب پريدى و شير خواستى و بغلت كردم و تو بغلم خوابيدى و نتونستم بذارمت تو تخت:((شب هم طبق روال شير خوردى و خوابيدى و تا صبح هم چند بار شير خوردى.

روز  هجدهم تا زمان خواب ظهر خوب بودى ولى باز وقت خواب شد و گريه هات شروع شد، تا ميذاشتمت زمين بيدار ميشدى و انچنان گريه اى سر ميدادى كه نگو، يه بار اينقدر خودتو اينور و اونور زدى و جيغ كشيدى كه دلم ميخواست منم گريه كنم، درست مثل يه معتادى كه ميخوان تركش بدن خودتو ميكوبيدى به اينور و اونور و خلاصه اخرش تو بغلم خوابيدى، غروب باز لج شير رو كردى و اينبار اين من بودم كه قاطى كردم و نوك سينه هام رو قطره استامينوفن مالوندم و اول بهت براى هزار مين بار توضيح دادم كه روزا ديگه شير ندارم و ممه شير درست نميكنه تا شب وقت خواب ، ولى باز خواستى و منم گفتم بيا بخور ، قيافه ات لحظه اى كه خواستى بخورى ديدنى بود، زبونت تلخ شده بود و باورت نميشد، با احتياط اون يكى ممه رو امتحان كردى وقتى مطمئن شدى هر دو تلخه بوس شون كردى و گفتى نميخوام، اما همين كه هوا تاريخ شد و شام خورديم گفتى ميخواى لالا كنى و شير بخورى و خلاصه يه دل سير شير خوردى و خوابيدى و البته تا صبح چند بارى شير خوردى.

روز نوزدهم عالىىىىىىى بود، از صبح خيلى خوب بودى و گاهى خودت ياد اوردى ميكردى كه شب كه شد و خواستم بخوابيم شير ميخوريم :)) ظهر هم خيلى راحت خوابيدى ولى كمتر از هر روز خوابيدى. شب هم مثل شب قبل بخاطر اينكه شير بخورى زود خوابيدى ،يعنى ميشه این پيشرفتت واقعى باشه و باز بعد از چند روز فيلت ياد هندوستان نكنه؟؟؟؟؟

از حرف زدنت هم بگم كه خيلى بانمكه، اينقدر با ناز حرف ميزنى كه نگو، مخصوصا وقتى ميخواى بابا رو صدا كنى با يه عشوه اى صداش ميكنى كه قند تو دلش اب ميشه، ثابت كردى كه دختر لوس بابايى؛) به شير ميگى هيش ،امروز بابا داشت تلويزيون ميديد يهو گفت اى ول و شما هم تندى گفتى اى ول ، مرده بوديم از خنده، ديگه شدى طوطى خونه ما:))

روز بيستم خونه خاله سحر مهمون بوديم نزديك ظهر خاله ليلا و اذر جون اومدن دنبالمون و ناهار رفتيم خونه خاله سحر و حسابى بهت خوش گذشت كلى با صبا و مخصوصا ارين بازى كردى و جالب بود كه ارين رو ارو صدا ميكردى، با خاله سحر هم اينقدر خوب بودى كه حتى وقتى جيش كردى و يه بار هم پى پى كردى نذاشتى من عوضت كنم و خاله عوضت كرد،بعد از ظهر اينقدر خسته بودى كه بيهوش شدى و شب هم بابا و عمو مازيار اومدن و با اونا هم بازى كردى و خلاصه بعد از شام اومديم خونه و تو راه خونه ديگه ياد شير افتادى و شروع كردى جيغ زدن تا رسيديم خونه و شير خوردى و خوابيدى:))

روز بيست و يكم ناهار مامان با دوستاى دانشگاهش قرار داشت و شما پيش بابايى بودى و وقتى برگشتم سراغ شير رو گرفتى و باز برات توضيح دادم كه روزا تلخ ميشه ولى اصرار كردى و منم گفتم بيا امتحان كن و باز به همون روش عمل كردم و اينبار فقط با احتياط صورتتو اوردى جلو و بوسش كردى و نازى كردى و رفتى كنار :)) و خلاصه تا شب موقع خواب شير تو خوردى و خوابيدى، نميدونم اين پروسه تا كى قراره ادامه پيدا كنه و اصلا نميدونم اين همه طولاني شدنش درسته يا نه؟ خلاصه اينكه منتظرم تا ٢ اذر بشه و بريم پيش مشاور ببينيم جه راه كارى پيشنهاد ميده.راستى كلمه هاى جديد زياد ميگى: به البالو میگی ابالو، به زيپ ميگى ديب.

روزاى بيست و دوم تا بيست و پنجم خيلى مشكلى نداشتيم ظهر ها راحت ميخوابيدى و شبا هم كه طبق روال معمول شير ميخوردى و طول روز هم گاهى سراغ شير ميومدى ولى معمولا با صحبت كردن يا پرت كردن حواست مشكل حل ميشد. هر روز صبح هم بعد از بيدار شدن برام توضيح ميدى كه الان هيش( شير) تلخ و موقع خواب( صداى خر و پف درميارى) خوب ميشه. يه وقتايى فكر ميكنم واقعا زندگى چقدر مسخره است ، از بچگى بايد ياد بگيريم كه از چيزايى كه دوستشون داريم جدا شيم، يه وقتايى كه لج ميكنى و با التماس ازم شير ميخواى انگار يكى با پتك ميكوبه تو سرم دلم ميخواد بيخيال قوانين شم و بهت شير بدم ولى خوب برا خودت بهتره كه مقررات رو از حالا ياد بگيرى و منم محكوم به تحمل گريه هاى جيگر گوشه ام هستم. 

عزيزكم ، عشقم ، اميدم ، نفسم عاشقتم ، با تمام وجود دوستت دارم ، هميشه شاد و سلامت و سر بلند باشى.

پسندها (2)

نظرات (2)

سعیده
5 آذر 93 14:24
سلام نوشی جونم خوبی خسته نباشی پروسه خیلی سختی هست و کاملا حالتو درک میکنم منم یه ماهه اترین رو از شیر گرفتم خیلی برا خودم سخت بود تو روحیه خودم خیلی تاثیر گذاشته بود اما نوشی یه پیشنهاد حالا برو پیش روانشناسم ولی : من یه چیزو امتحان کردم اول عین شما میخواستم فقط شبا بخوره یه هفته ده روز امتحان کردم نشد خیلی داشت اذیت میشد تا اینکه یکی از همکارام گفت اینجوری بچه دچار دوگانگی میشه و خیلی اذیت میشه درستهمیگن اروم اروم ولی این برا بچه های الان نیست که اینقدر باهوشنو همه چی رو درک میکنن از چسب هم استفاده نکن که دلش بسوزه و ناراحت شه فقط دو سه روز قبلش شروع کن بگو داری بزرگ میشیو بچه های بزرگ خدا دیگه مم مامانشونو بدمزه میکنه و تلخک بزن بعد هم بگو امتحان کن اصلا خیلی طبیعیه منم یه جمعههمین کارو کردم دیگه خودش نخورد و گفت تلخه اما هنوز میخواد بخوابه باید جفتشونو در بیارم بغل کنه و کلی بوس و ناز تا بخوابه لی دیگه نمیخوره این روش بهتر بود عزیزم
مامان نوشی
پاسخ
فدات شم سعيده جون ، منم با اين نظرت موافقم و با استامينوفن خوب جواب كرفتم و فعلا براش جا افتقاده كه روزا ممه تلخه ، راستش اول براش توضيح دادم ولى اثر نكرد ، حالا ميخوام يه ماه بهش فرصت بدم و بعدش شب هم تلخش كنم ولى واقعا سخته اوايل كه ضجه ميزد و شير ميخواست جيكرم كباب ميشد ولى حالا خدا رو شكر ديكه روزا اصلا سراغش نمياد و كاهى ياد اوري ميكنه كه تلخه
سعیده
5 آذر 93 14:26
ایشاله شما هم بتونی این مرحله رو به راحتی تموم کنی البته من از دو ماهه قبلش بهش شب موقع خواب یه شیشه شیر و عسل میدادم با هزار کلک اترین شیشه نمیگیره ولی خوب خیلی کمکم کرد اوایل موقع شیر صبحش پا میشد شیشه میخواست اما الان اخر شب میخوره دیگه تا صبح میخوابه
مامان نوشی
پاسخ
هر كارى ميكنم شيشه نميكيره از نوزادى كلى روش كار كردم ولى جواب نداد حالا هم يه شيشه جديد براش خريدم كه به هواي اون بخوره ولى باز نشد(