ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

بيست ماهگى

1393/8/4 15:44
نویسنده : مامان نوشی
437 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم ، عشقم ، عمرم سلامممممممم

بيست ماهگيت مباركككككككككككك، هنوز باورم نميشه كه بيست ماهه خونواده مون سه نفره شده، اصلا يادم نمياد وقتى دو نفر بوديم چيكار ميكرديم؟؟؟؟؟ زندگى چطورى بود؟؟؟؟

فرشته كوچولوى مامان ديگه دارى خانومى ميشى ، كمكم دارى حرف زدن هم ياد ميگيرى ، تو اين ماه دايره لغاتى كه استفاده ميكنى بطور قابل توجهى بزرگتر شد. و تقريبا سعى ميكنى هر كلمه اى كه ميگم تكرار كنى .

روز اول مهر شما هم خواستى يه كار جديد انجام بدى و منم رنگاى انگشتى رو بهت دادم و بردمت تو حموم كه رو ديوارش نقاشى كنى، واى كه مرده بودم از خنده، اخه از اون جايى كه شما وسواسى هستى دست به رنگ نميزدى و وقتى انگشتتو ميزدم تو رنگ هى دستتو بهم نشون ميدادى و ميگفتى مامان اوخ اوخ و كلى نچ نچ ميكردى و هى ميگفتى دستتو بشورم و خلاصه بعد از كلى تلاش دست  از وسواس برداشتى و شروع كردى به نقاشى، اونم جه نقاشى اى، ديگه آخراش كل ديوار و روشویى و دستات و لباست همه رنگى بود و خلاصه بعدش كلى آب بازى كردى و منم مجبور شدم كل ديوار رو بشورم. 

تو اين ماه  يه ده روزى لاهيجان بوديم آخه جشن عقد و نامزدى خاله فرناز بود كه خدا رو شكر همه چى به بهترين نحو انجام شد ، فقط عين اون ده روز رو بارون اومد و ديگه حسابى از بارون كلافه شده بوديم:((

موقع مراسم هم كه شما از بغلم جدا نشدى و حتى بغل بابايى هم نميرفتى :(( و خلاصه منم كه از رو نميرفتم ، يه دستم شما بودى و با اون يكى دستم ميرقصيدم:)))) و آخرش تو اون همه سر و صدا خوابت برد ولى باز تا ميخواستم بدمت بغل كسى بيدار ميشدى و ميگفتى نه:)))))))

از غذا خوردنت هم كه بهتره چيزى نگم ، آخه جز اينكه داغ دلم تازه بشه اتفاق ديگه اى نميافته؛))

خوراكى هاى مورد علاقه ات تو اين سن : زيتون ، ماست ، چيپس ، دلستر ، انگور ، سيب ،پسته ، كشمش ، خيار ،چوب شور ، فيله مرغ ، ماهى،كباب ، نانُ٬ پاستیل.

كلمات جديدى كه ميكى : نسىي يعنى مرسى ، بابابابا يا باباييش يعنى بابابزرگ،چشم (سرت رو هم کج میکنی میگی چشم ولی در نهایت کار خودتو میکنی :)) به فرناز ميگى اناز ايلين رو خوب صدا ميكنى.و از همه بهتر عمو آرمان رو صدا ميزنى ، امان :)))

بالاخره تاب و سرسره رو هم جمع كرديم و بجاش برات يه كلبه درست كرديم كه اولش برات جالب بود ولى خيلى زود عادى شد ولى هنوز گاهى   ميرى توش و بازى ميكنى. و هر وقت كسى مياد خونمون ميبريش تو خونه خودت و باهاش بازى ميكنى.

دخترك قد بلند مامان ، ديگه دستت به دستگيره  در ميرسه و تا ازت غافل ميشم رو پنجه پا بلند ميشى و در خونه رو باز ميكنى و من هميشه بايد حواسم باشه كه در رو قفل كنم.

يه روز هم با بابا رفتى بيرون و تو راه برگشت دست بابا رو ول كردى و دويدى سمت خونه كه تعادلت بهم خورد و خوردى زمين و انچنان جيغى كشيدى كه من تو خونه صدا تو شنيدم و قلبم واستاد تا بيام ببينم چى شده ، وقتى بابا آوردت بالا با تمام وجود جيغ ميكشيدى و اشك ميريختى و صدام ميكردى، اخ كه بميرم برات وقتى ديدم جوراب شلواريت رو قسمت زانوت خونيه دلم ريش شد ، آخه مامان جان يكمى دقت كن عزيزترينم، خلاصه پاهات رو شستم و برات بتادين زدم و روش چسب زدم و اون روز گذشت و روز بعد باز با بابا رفتى بيرون و باز موقع برگشتن همون اتفاق تكرار شد و بازم همون زخم كه يكمى بسته شده بود سر باز كرد و كلى خون اومد و چند روز بعد من بردمت پارك و تو پارك زمين خوردى و بااينكه كف پارك فوم بود باز اين زخم سر باز كرد و پات خون اومد و خلاصه تا اين پا خوب بشه برات سوژه شده بود روزى ده بار برا من و ده بار برا بابا و برا هر كسي كه ميديدى و هر كسى كه زنگ ميزد تعريف ميكردى و پات رو نشون ميدادى و كلى اوخ اوخ ميكردى. هههههههههههههههه 

اين ماه برا چكاپ قد و وزن هم بردمت و خانم دكتر خيلى راضي بود، قدت شده ٨٦ سانت و وزنت هم ١٠/٣٥٠ .

راستى صداى بيشتر حيوونا رو هم بلدى(سگ ، گربه ، اسب ، شير،موش ،جوجه، كلاغ ، بز. ، گوسفند) 

به مناسبت ٢٠ ماهگيت مامان پان اسبانيايي درست كرد و برات يه جشن كوجولوى سه نفره گرفتيم ، خودت كه اينقدر خوشت اومده بود كه نگو، تا آهنك تولد رو برات ميخوندم شروع ميكردى رقصيدن و بيشتر از ٥٠ بار شمع ٢٠ ماهگيت رو فوت كردى :)))))))

عسلم انشاالله هميشه تنت سلامت باشه و وجودت پر از شادى.  بازم مثل هميشه فقط و فقط بهت ميگم كه دوستت دارم .

پسندها (2)

نظرات (0)