ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

کلاس اول و شروع مدرسه

1398/10/12 22:43
نویسنده : مامان نوشی
671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترین موجود روی زمین

امروز میخوام از شروع فصل جدید زندگیت بگم . بله دخترکم روز اول مدرسه .جوجه من کلاس اولی شده.

هنوز باورم نمیشه اینقدر زود ۷ ساله شدی و وقت رفتنت به مدرسه شده حالا دیگه جوجه من قراره با سواد بشه.

بریم سر اصل مطلب : روز ۳۱ شهریور با کلی عشق و امید و البته کمی نگرانی راهی مدرسه شدیم. کلی جوجه کلاس اولی دیگه هم با نگرانی منتظر بودن تا کلاس بندی بشن.سه تا کلاس اول داشتین و شما تو کلاس شقایق ۳ که معلمش خانم زحل بود گروه بندی شدی .البته چون امسال تو مدرسه باربد خراسانی ثبت نامت کردم فقط آندیا از سال قبل تو کلاست بود ولی جالب بود که چند تا از دوستای دوران کارگاه مادر و کودکت اینجا هم همکلاسیت شده بودن .مثل دیبا و یه آندیای دیگه.

از خانم معلم هم نگم که یه خانم خیلی آروم ولی با دیسیپلین خاص خودش .شما عاشق خانم معلمت شدی . هنوز باورم نمیشه چجوری با سواد شدی ،آخه الان که مینویسم کلی از روزای اول مدرسه گذشته. روزای اول وقتی میخواستی تاریخ بزنی کل عرض دفتر رو پر می کردی 😅 یا وقتی لوحه نویسی به حرف دال رسید من دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار آخه هر کاری می کردم یاد نمیگرفتی و خلاصه آخرش با چشم گریون رفتم پیش معلمت و گفتم من دارم دیوونه میشم آرمیتا بلد نیست د بنویسه😐 و البته تازه اونجا بود که فهمیدم خیلی ها مشکل ما رو دارن. خانوم معلم با آرومی خندید و به همه مون گفت دست از سر بچه ها برداریم و کاری به کارتون نداشته باشیم و گفت تا آذر صبر کنین از اول دی این بچه ها یه موجودات دیگه ای میشن. هنوزم باورم نمیشه که چطور معلمتون اینقدر دقیق تاریخ تعیین کرد و واقعا همین اتفاق افتاد . تا آذر ماه بال بال می زدین و ما ها هم با شما. ولی از اول دی یهو همه چی عوض شد ،انگار یه آدمای دیگه شده بودین کامل درک میکردین درس چیه و مشق چیه و حروف چیه و خلاصه کلی فرق کرده بودین و الیته اینم بگم که خود من هم کلی فرق کرده بودم آخه آموزش شما با زمان ما فرق می کرد و عملا انگار من هم دوباره داشتم کلاس اول رو می خوندم. خلاصه کلام اینکه بالاخره با سواد شدی.

اینم بگم انصافا از روز اول اصلا سر مشق نوشتن و درس خوندن اذیتم نکردی و همینکه از مدرسه میومدی خودت برنامه ریزی میکردی و درست رو میخوندی و تو کلاس با دقت به حرف معلمت گوش می دادی و عینا تو خونه برام تعریف می کردی. کلا هم من و هم خانم معلمت خیلی ازت راضی بودیم. 

برای 

اموزش حرف نون خانم معلم ازم خواست خمیر برای بچه ها بیارم که نون بپزن. من اوردم و خیلی با نمک بودین هر کدوم یه نون درست کردین و اوردم خونه تو فر پختم و زنگ آخر نون هر کدوم رو براش آوردم ، کلی ذوق کرده بودین و با نون هایی که پخته بودین کلی خوشحال بودین.

برای جشن اسمت هم باید برای دوستات هدیه میبردی و با هم کلی دستبند برای همه دوستات درست کردیم و خودت یکی یکی به دوستات هدیه دادی و خودت هم یه کیف و یه بازی الفبا جایزه گرفتی.

یه روز هم از طرف واحد ورزشی اومدن تو کلاستون و پرسیدن کسی هست که توی یه رشته ورزشی مدال گرفته باشه ،شما هم خیلی شیک دستتو بلند کردی و گفتی تو شنا مدال داری. خلاصه چند روز بعد باعام تماس گرفتن و پرسیدن میتونی تو مسابقه بین مدارس جز تیم باشی ؟ منم گفتم شنا بلدی ولی نمیدونم تو مسابقه چقدر پیشرفته هستی و خلاصه برای تست رفتین که با ب/ه های بزرگتر از خودت سنجیده شدی و مقام دوم رو کسب کردی یعنی توی ۴۸ ثانیه طول استخر رو شنا کردی ولی در کل مسابقات رو برای بچه های دوره اول حذف کردن و فقط تو مدرسه یه لوح و مدال بهتون دادن که کلی خوشحال شدی و برای همه تعریف کردی.خلاصه فصل پاییز رو با درس و مدرسه گذروندی و البته با آلودگی هوا هم یه ده روزی تعطیل بودین.

راستی اینو یادم رفت بگم هر حرف یا عدد جدید که یاد می گرفتین باید یه کاردستی براش درست می کردین و می بردین مدرسه. تقریبا هر روز بساط کاردستیمون براه بود😁که البته برای خودم هم خیلی جالب بود.

اینم از ماجراهای اولین پاییزی که رفتی مدرسه.

دخترکم پاییز های زیادی پیش رو داری و امیدوارم هر سال موفق تر از سال قبل این پاییز ها رو پشت سر بگذاری.

فقط می تونم بگم دوستت دارم و موفقیت و سلامتیت آرزوی قلبیمه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)