اولین جشن تولد آرمیتا
ارميتاى قشنكم فرشته زمينى من تولدت مبارككككككككككك ، اميدوارم ١٢٠ ساله بشى و هميشه شاد و سلامت باشى .
جوجه طلایی مامان بالاخره روز تولد رسید و مامان مدام تو سال گذشته و حال و هوای اون روزا بود هنوز باورم نمیشه که یه ساله خونواده ما شده سه نفر و فرشته هم به جمعمون اضافه شده :)
از حال احوال مامان بگذریم و بریم سر اصل مطلب یعنی تولد عشق کوچولوی مامانی.
تقریبا از ده روز قبل تولدت به تکاپو افتادیم و اول تم تولدت رو سفارش دادم راستش اولش میخواستم خودم درستش کنم ولی حالا که فکرشو میکنم میبینم جه خوب شد این کارو نکردم اخه حتما وقت کم میاوردم .اینم بگم که قرار شد پنج شنبه اول اسفند تولدتو بگیریم که بابابزگ اینا هم بتونن بیان.صبح روز تولدت برای اولین بار تنهایی یعنی بدون مامان و بابا با مامان بزرگ و خاله رفتی بیرون و خلاصه خاله برا تولدت یه لباس عروس و کفش خرید و اینجوری شد که لباس روز تولدت تغییر کرد.
تم تولدت هلو کیتی بود و کیکت رو هم با همون شکل سفارش دادم و برا کارای تولدت طفلی خاله خیلی زحمت کشید و روز اخر هم مامان بزرگ اومد تهران و کلی بدادم رسید و بالاخره تولد شما برگزار شد مهمونا قرار بود حدود ۳۵ نفر باشن ولی فقط ۲۵ نفر اومدن و در مجموع مهمونی خوبی بود فقط اگه شما هم یکمی همکاری میکردی و کمتر بهم میچسبیدی بهتر میشد.
فدات شم که تو لباس عروس مثل یه تیکه ماه شده بودی و چون به کفشات عادت نداشتی هی میخوردی زمین و خلاصه خودتم کلی از لباست خوشت اومده بود.
طبق معمول همیشه چند ساعت اول اویزون مامان بودی تا یخت باز شه و بعدش آویزون خاله شدی و خاله سحر هم کلی عکس های خوشگل ازت گرفت كه برات ميذارم. هفته بعد از تولد هم با خاله فرناز بردمت اتليه كه عكس يك سالگيت رو بندازي ، كلى عكس گرفتى ولي وقتى عكس ميگرفتن نميخنديدي و تا عكس گرفتن تموم ميشد شروع ميكردى خنديدن، واى كه نميدونى وقتى ميخواستم عكسا رو انتخاب كنم نميدونستم چيكار كنم آخه تو همه عكسا بد اخلاق افتادى و خلاصه هفت تا عكس انتخاب كردم كه اونم برات ميذارم .