اولين سرما خوردكى
ارميتايى جونم سلام
اومدم از اولين باري كه سرما خوردى برات بگم ، اول ارديبهشت بابايى مريض شد و يه ويروس سرما خوردگى وحشتناك آورد خونه و شما هم از بابا گرفتى و تقريبا ده روز درگير اين مريضى بودى ، اولش سه روز تب كردى و بعدش سرفه هات شروع شد و بعدش هم ابريزش بينى و غذا نخوردنت هم دنبال همه اينا بود و كار به جايى رسيد كه از صبح تا شب لب به هيچى جز شير نزدى و از صبح تا شب تو بغلم بودى و منم فقط حرص ميخوردم و أعصاب نداشتم و نا گفته نمونه كه خودم هم سرما خوردم و خلاصه خونه تبديل شد به بيمارستان.
بعد از يه هفته كه يكمى بهتر شدى رفتيم لاهيجان و كلى بهت خوش گذشت يا زير درخت گوجه سبز بودى يا زير درخت أنبه و جالب اينجا بود كه گوجه سبزا واقعا ترش بودن ولى اينقدر با ملچ مولوچ ميخوردى كه دهن همه اب مي افتاد .
اينم از اولين سرماخوردگيت كه از بدترين روزاى عمرم بود.