ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

شانزده ماهگى

جوجه جوجه طلايىىىىىىىى آرميتاى مامانى دوست دارم يه عالم عشق منى عزيزمممممممم اينم شعرى كه مامان راه ميره و برات ميخونه:)))) فكر نكن تازگى مامان تنبل شده ، دير به دير به وبت سر ميزنه، علت داره ، آخه تازگى مامان روش زندگيشو عوض كرده غذا شو شب ميذاره تو آرام پز كه صبح حاضر باشه و طول روز مجبور نشه زياد تو اشپزخونه وقت بگذرونه كه شما هم خسته نشى و دعوامون نشه. برنامه مون از صبح كه بيدار ميشيم اينه اول آرميتا نق ميزنه و مامان مامان ميكنه و منم با كلى ادا و شعر و ناز سعى ميكنم سر حال بيارمت، بعدش بغلت ميكنم و همينطور كه تو بغلمى صبحونه ميخورى كه معمولا نون و كره است و يه فنجون هم شير البته نه همیشه. بعدش نوبت تعويض پوشك ميشه و بعد يكمى ...
30 خرداد 1393

كارگاه مادر و كودك

عسلم سلام روز ٢٨ ارديبهشت بعد از اينكه براى چكاپ بردمت ،تو راه برگشت به خونه بردمت پارك كه يكمى بازى كنى و همونجا با يه خانومى كه نوه اش رو آورده بود پارك آشنا شدم و سر صحبت باز شد و بحث به وابستگى بچه ها رسيد كه بهم گفت چرا نميبرمت كارگاه مادر و كودك ؟ منم گفتم اين نزديكی پیدا نكردم و اون خانوم هم گفت تو سراى محله همين پارك هست و ساعت ١١ هم كلاس شروع ميشه و خودش هم نوه اش رو ميبره و خلاصه من و شما هم راهى كلاس شديم و اولين جلسه كلاس رو با هم رفتيم ، خيلي خوب بود يه مربى به اسم خاله ليلا بود و كلى بچه كه البته شما از همشون كوچيك تر بودى، اصلا فكر نميكردم اينقدر خوب برخورد كنى، يه صندلى كوچولو برداشتى و مثل خانوما نشستى و بعد هم سرسره و...
8 خرداد 1393

اولين سرما خوردكى

ارميتايى جونم سلام اومدم از اولين باري كه سرما خوردى برات بگم ، اول ارديبهشت بابايى مريض شد و يه ويروس سرما خوردگى وحشتناك آورد خونه و شما هم از بابا گرفتى و تقريبا ده روز درگير اين مريضى بودى ، اولش سه روز تب كردى و بعدش سرفه هات شروع شد و بعدش هم ابريزش بينى و غذا نخوردنت هم دنبال همه اينا بود و كار به جايى رسيد كه از صبح تا شب لب به هيچى جز شير نزدى و از صبح تا شب تو بغلم بودى و منم فقط حرص ميخوردم و أعصاب نداشتم و نا گفته نمونه كه خودم هم سرما خوردم و خلاصه خونه تبديل شد به بيمارستان. بعد از يه هفته كه  يكمى بهتر شدى رفتيم لاهيجان و كلى بهت خوش گذشت يا زير درخت گوجه سبز بودى يا زير درخت أنبه و جالب اينجا بود كه گوجه سبزا ...
19 ارديبهشت 1393

نوروز ١٣٩٣

عسل مامان عيدت مبارك ميدونم خيلى وقته وبت رو آپ نكردم ، آخه درگير خونه تكونى و كاراي عيد بودم و هم زمان كاراى شركت هم خيلى زياد بود و شما هم كه مثل هميشه چسبيدى به مامان و خلاصه حتى وقت سر خاروندن هم نداشتم:)) عزيز ترينم از بعد تولدت تا حالا كلي تو راه رفتن ماهر شدى و ديگه مسلط قدم برميدارى ، يه جفت كتونى هم برات خريدم كه خيلى ازش خوشت اومده و تا ميگم بريم د در ، زودى ميري سراغ جاكفشى و كتونى هات رو در ميارى، چند بارى با خاله رفتى پارک و كلى راه رفتى و بازي كردى . وقتى ميبرمت بيرون خودت قدم ميزنى و اگه يه پبشى ببينى كه ديگه ولش نميكنى و راه ميافتى دنبالش و اگه ولت كنم ميخواى پيشى رو بغل كنى :))))))) يه روز هم دوتايى با...
31 فروردين 1393