ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

كارگاه مادر و كودك

عسلم سلام روز ٢٨ ارديبهشت بعد از اينكه براى چكاپ بردمت ،تو راه برگشت به خونه بردمت پارك كه يكمى بازى كنى و همونجا با يه خانومى كه نوه اش رو آورده بود پارك آشنا شدم و سر صحبت باز شد و بحث به وابستگى بچه ها رسيد كه بهم گفت چرا نميبرمت كارگاه مادر و كودك ؟ منم گفتم اين نزديكی پیدا نكردم و اون خانوم هم گفت تو سراى محله همين پارك هست و ساعت ١١ هم كلاس شروع ميشه و خودش هم نوه اش رو ميبره و خلاصه من و شما هم راهى كلاس شديم و اولين جلسه كلاس رو با هم رفتيم ، خيلي خوب بود يه مربى به اسم خاله ليلا بود و كلى بچه كه البته شما از همشون كوچيك تر بودى، اصلا فكر نميكردم اينقدر خوب برخورد كنى، يه صندلى كوچولو برداشتى و مثل خانوما نشستى و بعد هم سرسره و...
8 خرداد 1393

بانزده ماهكي

جوجه طلايىىىىىىىى مامان سلام جوجه طلايىىىىىىىى واقعا برازنده ات هست آخه عين جوجه كه دنبال مامانش ميره و ميچسبه بهش ، شما هم دنبال منى و ميچسبى بهم و به بهانه شير يا همون اب خودت تمام وقت ازم اويزونى:)))))) دختركم تو اين ماه سخت مشغول تمرين حرف زدن بودى ، وقتى ميگم آرميتا پى پى كردى اگه واقعا پى پى كرده باشى با سر ميگى اره البته آره كه نه اوهووووم، ميگم ارميتا غذا ميخواي باز با سر يا ميگى اره و يا نه كه البته اكثر مواقع ميگى نههههههه؛) بميرم برات تا يكمى جون ميگيرى و تپل ميشى اين ويروساى بد جنس ميان سراغتو و باز آب ميشى، اينبار هم بابا يه سرماى خيلى شديد خورد و شما هم از بابا گرفتى و سه روز تب داشتى و بعدش هم گلو درد اذيتت كرد و خلاصه...
30 ارديبهشت 1393

اولين سرما خوردكى

ارميتايى جونم سلام اومدم از اولين باري كه سرما خوردى برات بگم ، اول ارديبهشت بابايى مريض شد و يه ويروس سرما خوردگى وحشتناك آورد خونه و شما هم از بابا گرفتى و تقريبا ده روز درگير اين مريضى بودى ، اولش سه روز تب كردى و بعدش سرفه هات شروع شد و بعدش هم ابريزش بينى و غذا نخوردنت هم دنبال همه اينا بود و كار به جايى رسيد كه از صبح تا شب لب به هيچى جز شير نزدى و از صبح تا شب تو بغلم بودى و منم فقط حرص ميخوردم و أعصاب نداشتم و نا گفته نمونه كه خودم هم سرما خوردم و خلاصه خونه تبديل شد به بيمارستان. بعد از يه هفته كه  يكمى بهتر شدى رفتيم لاهيجان و كلى بهت خوش گذشت يا زير درخت گوجه سبز بودى يا زير درخت أنبه و جالب اينجا بود كه گوجه سبزا ...
19 ارديبهشت 1393

نوروز ١٣٩٣

عسل مامان عيدت مبارك ميدونم خيلى وقته وبت رو آپ نكردم ، آخه درگير خونه تكونى و كاراي عيد بودم و هم زمان كاراى شركت هم خيلى زياد بود و شما هم كه مثل هميشه چسبيدى به مامان و خلاصه حتى وقت سر خاروندن هم نداشتم:)) عزيز ترينم از بعد تولدت تا حالا كلي تو راه رفتن ماهر شدى و ديگه مسلط قدم برميدارى ، يه جفت كتونى هم برات خريدم كه خيلى ازش خوشت اومده و تا ميگم بريم د در ، زودى ميري سراغ جاكفشى و كتونى هات رو در ميارى، چند بارى با خاله رفتى پارک و كلى راه رفتى و بازي كردى . وقتى ميبرمت بيرون خودت قدم ميزنى و اگه يه پبشى ببينى كه ديگه ولش نميكنى و راه ميافتى دنبالش و اگه ولت كنم ميخواى پيشى رو بغل كنى :))))))) يه روز هم دوتايى با...
31 فروردين 1393

اولین جشن تولد آرمیتا

ارميتاى قشنكم فرشته زمينى من تولدت مبارككككككككككك ، اميدوارم ١٢٠ ساله بشى و هميشه شاد و سلامت باشى . جوجه طلایی مامان بالاخره روز تولد رسید و مامان مدام تو سال گذشته و حال و هوای اون روزا بود هنوز باورم نمیشه که یه ساله خونواده ما شده سه نفر و فرشته هم به جمعمون اضافه شده :) از حال احوال مامان بگذریم و بریم سر اصل مطلب یعنی تولد عشق کوچولوی مامانی. تقریبا از ده روز قبل تولدت به تکاپو افتادیم و اول تم تولدت رو سفارش دادم راستش اولش میخواستم خودم درستش کنم ولی حالا که فکرشو میکنم میبینم جه خوب شد این کارو نکردم اخه حتما وقت کم میاوردم .اینم بگم که قرار شد پنج شنبه اول اسفند تولدتو بگیریم که بابابزگ اینا هم بتونن بیان.صب...
8 اسفند 1392