ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفده ماهگى

1393/4/30 16:08
نویسنده : مامان نوشی
370 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم سلامممممم

ديگه كلى خانوم شدى و كامل حرفامو ميفهمى و همچنان در تلاشى كه حرف بزنى ، عاشق ترشيجات مثل لواشك و الوچه هستى، ميوه مورد علاقه ات سيب و خيار هست و تازگى ترجيح ميدى غذات رو خودت بخورى، البته خوردن كه چه عرض كنم، بدى فرش و مبل و صندلى بخورن:))))

چوب شور. ، پاستيل ، چيبس ، ، لواشك ترش ، زيتون ، دلستر ، سيب ، خيار، گوجه سبز ، ماست ،نون  تازه ( مخصوصا بربري) و سيب زمينى خيلى دوست دارى ، از غذا ها هم هر غذاى سبز رنگى رو با اشتها ميخورى و برعكس همه بچه ها از ماكارونى و غذاهاى قرمز خيلى خوشت نمياد:)))فسنجون و ماهى هم خيلى دوست دارى:))

كلماتى كه ميگى  : مامان ، بابا ، اينجا ، اونجا ، اب ، نه ، الو ( الا ميگى ) ، ات ( تلفن و هر وسيله اي كه روش كليد زياد داشته باشه) و تقريبا همه حرفا تو به خودم ميفهمونى و يه جورایي مترجمت شدم.

تو اين ماه يه هفته لاهيجان بوديم اخه تولد انيسا بود ، جوجه طلا يه ساله شد، تولدش خيلى خوش گذشت و انيسا هم كه لباس سيندرلا پوشيده بود خيلى ناز شده بود و از همه جالب تر رفتار شما بود كه اصلا كارى به من نداشتى و كلى با تارا و طاها( بچه هاى دختر عمه مامان) بازى كردى و نسبتا بغل همه رفتى  و اين رفتارت برا همه عجيب بود ، مثل اينكه اين كارگاه مادر و كودك رفتنامون بي نتيجه نبود:))

لاهيجان هم كلى با خاله فرناز و مامان بزرگا و بابابزرگت بازى كردى البته اين كلى بيشتر شامل حال خاله ميشى و با بقيه گاهى خوب بودى و گاهى هم نه ولى تو اين يه هفته سر هر وعده غذايى اشك منو در اوردى و لب به هيچى نزدى و كارم به جايى رسيد كه برا اينكه غذا بخورى تو كالسكه مينشوندمت و تو حياط كلى راه مي بردم تا يه كاسه غذا بخورى و خيلى وقتا اينجورى هم موفق نميشدم:((((

يادم رفت بگم موقع رفتن به لاهيجان دوتايى بوديم و با هواپيما رفتيم و صندلى كنار مامان خالى بود و شما نشستى رو صندلى و كمر بندت رو هم بستى و خرسى رو هم بغل كردى و وقتى غذا اوردن خيلى متشخص غذا تو خوردى و خلاصه هرچى بقيه بچه ها گريه كردن شما بجاش ساكت بودى و هى همه دور و برى ها نگات ميكردن كه چطور صدات در نمياد:))))))

تو راه برگشت با بابا زمينى اومديم و باز با اينكه خيلى گرم بود دختر خوبى بودى و بيشتر راه رو خوابيدى:)))

وقتى اومديم تهران خاله سحر تاب و سرسره بچگى ارين رو برات اورد و اينقدر خوشت اومد كه نگو و باز با خاله و ارين خيلى خوب بودى و اصلا باهاشون غريبى نكردى و باز وقت رفتنشون اشكت در اومد.

يه چيز ديگه اينكه ما يه كلاس جديد روانشناسى ميريم، كلاس فرزند پروري كه دو تا روانشناس بالينى و يه روانشناس كودك ميان و صحبت ميكنن و بازى هاى فكري مناسب سنتون رو بهمون معرفى ميكنن و كلاسش اينجوریه كه بچه ها تو يه كلاسن و كلى اسباب بازى هست كه باهاشون بازى كنن و مامانا هم تو كلاس بغلى هستن و هر وقت شماها دوست داشتين ميتونين بياين پيشمون،كلا كلاس جالبیه، اولش فكر كردم نميمونى ولى بعدش ديدم خيلى مستقل تر از اونى هستى كه فكر ميكردم :)))))))))

يه چيز ديگه، تازگى هر وقت جيش ميكنى زودى مياى و پوشك تو  بهم نشون ميدى و اگه توجه نكنم خودت بازش ميكنى و لخت ميشي:)))

حالا منم لگنتو اوردم و گذاشتم كه كم كم تمرين جيش كردن رو لگن رو داشته باشيم، اينم بگم كه دو بار كه بدون پوشك بودى خيلى شيك رفتى گوشه اتاق خواب رو سراميك  مثل دستشويى نشستى و جيش كردى و بعدش اومدى بهم گفتى جيش و بردى نشنوم دادى هههههههه

تقريبا از اخراى هفده ماهگيت ديگه تا ميريم بيرون ميگى بذارمت زمين خودت راه بياى و اين خودت راه اومدن يعنى راه پنج دقيقه اي رو ٤٥ دقيقه ميريم، اخه شما بايد با هر كى تو راه ميبينى احوال پرسى كنى و هر کیو ديدى كلى باهاش حرف بزنى و تازه وقتى به سوپر اتقى ميرسى حتما بايد برى تو و يه سلامى بكنى و يه چيزى بخرى :)))) در ضمن وقتى ميگم بيا دستتو بگيرم ميگى نه و منم تازگى ياد گرفتم بهت ميگم بيا دست مامان رو بگير و مواظب باش مامان زمين نخوره و اينجورى تندى مياى و دستمو محكم ميگيرى و ميبوسى ، اخ كه اون موقع دلم ميخواد بغلت كنم و اينقدر فشارت بدم و ببوسمت كه نگووووو .وقتى هم از كنار پارك رد ميشيم بايد برى رو ديوار پارك و تمام مسير رو از  روى ديوار  پارك بياى و وحشتناك ترين قسمت وقتى هست كه ميرسيم دم در خونه ، از من إصرار برا خونه رفتن و از شما انكار و اكثرا اخرش با گريه مياى خونه . 

يه كارى كه خيلى بهش علاقه دارى و برام خيلى جالبه اينه كه همه چيز رو جمع ميكنى و ميگيرى بغلت و باهاشون راه ميرى ، مثلا چند تا قاشق يا قوطي هاي كوچيك و اسباب بازى هاى ریز .يه روز هم كلى از كارت خنديدم، ماجرا از اين قرار بود:

يه روز ماشين هاى كوچولوى زمان بچگى بابا رو در اوردم و در كمال تعجب ديدم خيلى ازشون خوشت اومد و كلى باهاشون بازى كردى و طبق معمول هي سعى ميكردى همشون رو بگيرى تو دستت و راه برى ولى خوب تعداد ماشين ها زياد بود و نمي تونستى همه رو بگيرى دستت ، حدود ٣٠ تا ماشين بود ، خلاصه يه روز ديدم دونه دونه ماشين ها رو ميندازى تو لباست ، يه بادى تنت بود، و بالاخره همه ماشينا رو ريختى تو لباست و منم يواش كى ازت فيلم گرفتم و بعدش اومدى بهم نشون دادى و حالا نوبت در اوردنشون بود كه نميتونستى و عصبانى شدى و دويدى سمت من و در حين اين دويدن چند تا از ماشينا از كنار پاهات افتادن زمين و اينجورى فهميدى ميتونى ماشينا رو در بيارى و شروع كردى دويدن دور خونه و هر ماشين كه مي افتاد زمين كلى ميخنديدى، واى كه مرده بودم از خنده، از دست تو دخترك شيطون بازيگوش.

همچنان كارگاه مادر و كودك هم ميريم ، قرار بود براتون عروسك انگشتي درست كنيم و منم كه عاشق اين كارا برات يه مرغ و جوجه و موش و فيل و كاو و خوك درست كردم ، عكسشو برات ميذارم البته بگم كه خودم بيشتر از شما باهاشون بازى كردم ههههههههههه

يه بسته كارت صد افرين كه شكلاى مختلف داره برات خريدم و از اسم و صداى حيوانا شروع كردم كه باهات بازى ميكنم و هر حيوونى رو نشونت ميدم و صداشو يا اداشو در ميارم و حالا شما هم صداى سگ گربه گاو شير كلاغ رو بلدى و اداى ماهى و ميمون و موش و اسب و لاكپشت رو در ميارى و عكس سوسك و پشه رو هم كه ميبينى محكم ميزنى روشون يعنى اونا رو بايد كشت:))

از اواخر هفده ماهگيت هم ياد گرفتى بگى قاشق و اينقدر با مزه ميگى قادق كه نگو فداى اون صداى ريز و قشنگت.

عزيزترينم روزا نميذاري هيچ كارى بكنم و برا همين همه كارام ميمونه برا شبا كه خوابى و بخاطر همين دير به دير وبت رو اپ ميكنم ولى تا جايى كه بتونم سعى ميكنم همه چيو بنويسم و چيزى جا نندازم .

بازم مثل هميشه فقط ميخوام يادت بيارم كه عاشقتم و همه وجودمى عشق كوچولوى مامان. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

صوفی مامان رادمهر
26 مرداد 93 14:18
تولد آنیسا خانم مبارک... نوشی فکر کنم خیلی زود آماده از پوشک گرفتن بشه هزارماشالله عاقله حسابی... ببوس این فرشته ما رو
صوفی مامان رادمهر
5 شهریور 93 17:58
یعنی یه نگاه به آخرین تاریخ آپ کردنت بنداز...تقصیر من چیه عروسمو فقط اینجا می تونم ببینم... نگی وقت نکردما ، می کشمت ببوس عروس خوشگلمو...دلم براتون تنگولیده بود اومدم بهتون سر بزنم