ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

ده ماهگی

1392/9/27 22:30
نویسنده : مامان نوشی
2,067 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل ده ماهه مامان ، عشق شيرينمممممم و البته شيطونم سلام

عزيز دل مامان روز ٢٩ آبان يعنى اولين روز از ده ماهگى يه كار جديد انجام داد اونم صداى سق زدن با دهانش بود ، خيلى بامزه است راه ميرى و برا خودت صدا درميارى و حسابى از اين كارت خوشت اومده ، باى باى هم كاملا بلدى و يه كوچولو هم ميرقصى ، با خاله فرناز هم حسابى جور شدى و اينقدر با مزه باهاش بازى ميكنى كه نگو ، چهار دست و پا ميدويى دنبالش و يا تو فرار ميكنى خاله مياد دنبالت ، خلاصه برا خودتون عالمى دارين.

همچنان برا خوابوندنت مشكل دارم و فقط تو بغل من ميخوابى و تا صبح چندين بار بيدار ميشى و گريه ميكنى:(( وابستگيت به من روز به روز داره بيشتر ميشه و هر كارى ميكنم نميتونم كمش كنم ، حتى وقتى ميخواى بازى هم كنى بايد نزديك من باشى وگرنه گريه ميكنى. يه تونل مخصوص خودت هم دارى اونم ميز عسلى بين مبلا هستش ، همچين از زيرش چهار دست و پا رد ميشى كه انگار اين مسير اختصاصى شماست و فقط بخاطر شما اين ميز رو گذاشتن:))) يه روز دوستاى مامان اومدن پيشمون ( خاله ها: اذين،بيتا،بهناز، الهام، مريم و سحر مامان فراز) خيلى خوش گذشت ولى شما دائم چسبيده بودى به من و از بغلم جدا نميشدى و خلاصه بعد از چند ساعت با بقيه جور شدى و يكمى رفتى بغلشون ، البته از همه بيشتر با خاله بيتا بازى كردى و تازه نصف يه موز رو هم از دستش خوردى .

يه روز هم كه مامان سركار بود خواستى روروکتو بگيرى و بلند شى كه سر خوردى و دندونت لبتو پاره كرد و خون اومد البته خاله و بابايى بودن و زود برات يخ گذاشتن ، الهى فدات شم يكمى مواظب باش وروجك مامان.

تو هفته اول از ده ماهگى باى باى ميكنى ، دستتو به نشونه بيا تكون ميدى ، با دهنت سق ميزنى و صدا در ميارى ، خوب وايميستى و تمرين راه رفتن ميكنى ، دائم چسبيدي به پاهاى مامان، با دست و سر نه رو خوب نشون ميدى و ضمنا چشم ازت برداريم كل كتابخونه بابايى رو خالى كردى:)))))))

و اما هفته دوم از ده ماهگى، تو اين هفته بيشتر تمرين نشستن از حالت ايستاده رو كردى، آخه اولا وقتى از واستادن خسته ميشدى يهو خودتو پرت ميكردى زمين ولى حالا اول زانوهاتو خم ميكنى و بعدش سعى ميكنى با احتياط بشينى:)) از نظر شيطنت هم فقط بايد بگم هى واى منننننننننننن آخه روز به روز دارى شيطون تر ميشى و يه لحظه نميشينى و هر لحظه دنبال يه چيز جديد هستى و تازگى بهترين اسباب بازيت شده شلنگ، آخه بابايى يه شلنگ سفيد خوشگل برا گاز خريده بود ولى وقت نكرد عوضش كنه و گوشه آشپزخونه بود كه شما هم رفتى سراغش و گاهى حدود يه ساعت باهاش بازى ميكنى و مامان هم از خدا خواسته به كارش ميرسه.يه روز هم يه شيرينى كه خاله مونيكا بهم ياد داد پختم واى عالى بود و همون روز برا شما هم از وبلاگ خاله فرنگيس دستور نون كشمشى رو بر داشتم و درست كردم ،حسابى خوشت اومد و دوست داشتى.

خاله مونيكا بعد از سه هفته رفت ،حيف شد آخه تازه كلى باهاش دوست شده بودى و يه روز هم كه اومده بود پيشمون تا من ازتون غافل شدم ديدم دارين ماست بازى ميكنين و سرتا پاى خودت و خاله و كف زمين همش ماستي بود ، خلاصه كلى برا خودت حال كردى وروجك. ديگه ميتونم بگم كم كم دارى حرف هم ميزنى ، آخه وقتى مياى بغلم سمت بابا خم ميشي و ميگى بابابابابا و وقتى ميرى بغل بابا سمت من خم ميشي و ميگى ماماماما و وقتى ميگم آرميتا تلفنت كو سريع گوشى تلفن اسباب بازيتو برميدارى و ميگى اا.

راستى روز 9 آذر ششمين مرواريدت در اومد حالا 4 تا دندون پايين دارى و 2 تا بالا. ناخن هات هم خيلى خيلى تيزه ، هرچى ميگيرم بازم تيزه و وقتى ميخواى شير بخورى طبق عادت كلى نازم ميكنى ولى فداى اون دستات شم كه بعدش مامان ميبينه تمام تنش خراشيده:)))))))) آرميتا عاشق نگاه و نوازشات وقتى كه شير ميخورى هستم ، وقت شير خوردن انگار يه فرشته واقعى بغلمه و نگام ميكنه ، عاشق برق چشاتم كه شيطونى ازش ميباره، آرميتا قبل از اينكه لبت بخنده چشمات ميخنده جوجه نازم. عاشقتممممممممممممممممممم راستى چند تا مهد كودك نزديك خونه پيدا كردم و دونه دونه دارم سر ميزنم كه يكيشو انتخاب كنم برا بعد عيد ، آخه ديگه ساعت كارم زياد ميشه و مجبورم بذارمت مهد:(( ولى از طرفي هم فكر كنم وقتى به مهد عادت كنى خوشت بياد آخه اونجا با بچه ها بازى ميكنى و حسابى مشغول ميشى. تازگى وقتى ميخوام عوضت كنم اينقدر ميپیچى و جيغ ميكشى كه نگو و آخرش هم حسابى دعوامون ميشه :((( جالبه با اينكه به خاله عادت كردى ولى وابستگيت به من دوباره داره زياد ميشه يعنى به نظرم مياد يكى دوهفته خوب بودى ولى بعدش از وقتى من ميام خونه همينطور ميچسبى بهم و ازم جدا نميشى ، دائم چسبيدى به پاهام و گريه ميكنى و ميگى بغلت كنم ، امروز هم كه پيش خاله بودى مثل روز اول كلى گريه كردى ، چند وقت هم هست تو خواب هى ميپرى و آخرش هم با گريه بيدار ميشى ، راستش خيلى نگرانم كه نكنه دارم با سركار رفتنم اذيتت ميكنم دارم فكر ميكنم يه چند وقتى بى خيال كار شم ولى اونجورى هم ميترسم خودم دست تنها كم بيارم.

امروز 21 آذر هست و بايد بگم تصميمو گرفتم و از 15 دى ديگه سر كار نميرم و اگه بتونم كار تو خونه پيدا كنم خيلى خوبه ولى فعلا تا بعد عيد بيرون از خونه كار نميكنم تا ببينم چى ميشه، فعلا كه يه لحظه هم ازم جدا نميشى:((((

حالا از كاراى جديدت بگم تا ميگم آرميتا الو دستتو ميذارى كنار گوشت ، وقتى دستمو ميارم جلو ميگم آرميتا بزن قدش ميخندى و ميزنى كف دستم ، شديدا هم در حال تمرين برا بدون كمك واستادن هستى و ميز يا صندلى رو ميگيرى و واميستى و بعدش دستاتو ول ميكنى و اگه ببينى كسى پشتت هست خودتو از پشت ميندازى تو بغلمون و اين برات شده يه بازى و البته بگم كه ديروز يعنى 20 آذر با اين بازى جديدت چه بلايى سر خودت آوردى، يه لحظه كه ازت غافل شدم خودتو پرت كردى و لبت خورد به لبه ميز و تا بلغت كردم ديدم دهنت پر از خونه آخه لب پايينت از وسط كشافته بود و خلاصه كلى يخ برات گذاشتيم و خون بند اومد ولى رو لبت به اندازه يه نخود ورم كرده و خودت هم هى زبونتو در ميارى و ميزنى بهش :((((( آخه بچه جون يكمى آروم باش ، بابا مثلا شما دخملى و دخملا آرومن، ولى شما هرچى آرامش داشتى مثل اينكه تو چهار ماه اول زندگيت خرج كردى و حالا فقط شيطنت دارى نيم وجبى:))))))

تو هفته آخر ده ماهگی یاد گرفتی وسایل یا اسباب بازی هاتو بدی بهمون و اینم برات یه بازی جدید شده . مثلا میگیم آرمیتا جورابتو بده مامان و شما هم تندی جورابتو برام میاری و اینم بگم کع خاله بهت این کارو یاد داد و هر جا جورابای خاله رو میبینی برمیداری و براش میبری :))))))))

تو این هفته مامان بزرگ و بابابزرگ اومدن تهران و طبق معمول از بابابزرگ خجالت میکشیدی ولی با مامان بزرگ زود جور شدی و این یه هفته حسابی بهت خوش گذشت .

برا چکاپ ماهانه هم بردمت قدت ۷۴ سانت و وزنت هم ۷/۸۰۰ کیلو بود که خانم دکتر خیلی راضی بود و گفت ماه دیگه نیازی نیست ببرمت چکاپ و تا ماه بعدیش که میشی یه ساله بریم پیشش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

سعیده
30 آذر 92 9:07
سلا نوشی جونم عزیز ده ماهگی عروسکم مبارک برا شما هم چیزی تا یه سالگی نمونده و ایشاله به سلامتی طی شه از شیطونیای دخترا نگو که هر کی میبینه میگه این اگه پسر میشد چی میشد و یه سره هم که زخم و زیلین منم وقتی چیزی میشه اینقد وجدان درد میگیرم که خدا میدونههههههههههههه نوشی جونم عزیز با نرفتن سرکار که بدتر به خودت وابسته میکنی و هرچی هم بزرگتر میشن مفهوم نبودن و رفتن و بیشتر حس میکنن و بیشتر اذیت میشن هرچی صلاح خودته خواهری اما من براساس تجربه میگم اگه نری بعد عید هم نمیتونی بری و اگه بخوای بری واقعا اذیت میشه بچهههههه از خواب پریدنش برا نبود شما نیس اترینم هم اندازه ارمیتا بود دقیقا تو خواب همین جوری بود و بعد یه مدت خوب شد طوری که من یه شب خواب راحت نداشتمو واقعا اذیت شدیم هر دوتایی اما ربطی به نبود من نداشته من برا اترین که فکر میکنم از بس تا تلویزیون روشن میشه و تبلیغ میاد خیره میشه نگاه میکنه گاهی اوقات که چسبیده به میز تلویزیون این تبلیغ مولفیکس هست عشقه اترینه حتی خواب باشه سرشو بلند میکنه اینو میبینه میخنده بعد میخوابه تا این حد البه از پیش خودم نمیگما دکترش هم تایید کرد که تلویزیون به خصوص تبلیغ چون تنوع رنگ داره نمیدونم تو ذهن چه تاثیری میذاره که باعث این موضوع میشه چقد حرفیدم ههههههههههههههه
مامان نوشی
پاسخ
ممنون از راهنماييهات دوست خوبم ، اينجورى يكمى خيالم راحت شد، بوسسس
صوفی مامان رادمهر
1 دی 92 8:57
نوشی جون همه شون تو این سن اینجوری ان یادته من می گفتم حتی حمومم نمی تونم با خیال راحت برم رادمهم همه اش گیره منه کم کم درست می شه... به هرحال امیدوارم برای هر سه تایی تون سلامتی و شادی و خوشبختی باشه همیشه... به تو می گن مامان فداکار...
مامان نوشی
پاسخ
واى مرسى صوفى جونم دعا كن خدا يكمى صبر و حوصله بهم بده
نیلی
28 دی 92 9:54
نوشی جون خسته نباشی عزیزم راستش من زمانی که کاملیا 2 ماه و 25 روزش بود رفتم سر کار . البته 4 ساعت که کاملیا 2 ساعتش رو خواب بود. حالا هم راضیم چون عادت کرده به پرستارش هر چی دیرتر بری سخت تر می شه برا ی گلت بالاخره این سر کار رفتنمون هم به خاطر اوناست. ما که از روی خودخواهی سر کار نمیریم. وگرنه خونه هم راحت تره و هم بی دردسر تر آرمیتا رو ببوس
مامان نوشی
پاسخ
اره عزيزم ميدونم راستش بهترين كار رو كردى كه زود رفتى اينجورى بجه اذيت نميشه منم فعلا دارم ميرم تا ببينم جى ميشه