ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

روز اول پیش دبستانی

1397/7/15 16:10
نویسنده : مامان نوشی
470 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان سلام

عزیز دلم امروز حس عجیبی دارم باورم نمیشه دختر کوچولوی من حالا دیگه اینقدر بزرگ شده که لباس فرم میپوشه و مقنعه سرش میکنه و میره مدرسه خطا یجورایی بین زمین و هوا هستم ،حسم قابل وصف نیست ،وقتی میبینمت اینقدر مستقل شدی و سریع کلی دوست پیدا میکنی خیلی خوشحال میشم و از طرفی احساس میکنم داری ازم دور میشی و وارد فصل دیگه ای از زندگیت میشی . فقط از خدا میخوام در هر مرحله از زندگیت موفق و سربلند باشی و عاقبتت بخیر باشه . دخترک قشنگم یکی یکدونه مامان ورودت به مدرسه مبارک.

حالا میخوام کل جزییات و ریز به ریز ورودت به پیش دبستان رو برات بنویسم ،چون میدونم یکی از به یادموندنی ترین روزای عمرت همین امروزه.محبت

بالاخره بعد از ۳ ماه آموزش و پرورش منطقه ۲ مدرسه نهضت اسلامی (البته غنچه های نهضت اسلامی)رو برای پیش دبستان دخترانه معرفی کرد و البته شیفت بعد از ظهر یعنی از ساعت ۱ تا ۴/۳۰ و بالاخره ثبت نام و سفارش لباس فرم رو انجام دادیم .سه روز قبل از شروع مدرسهجلسه اولیا و مربیان بود و توی این جلسه مربی هر بچه مشخص شد و مربی شما هم خانم قاسمی شد . یه خانم پر انرژی و گوگولی با ۲۶ سال سابقه کار در پیش دبستانی و اموزش و پرورش. من که اینقدر از ایشون خوشم اومده بود دلم میخواست خودم هم بیام تو کلاسخندونک. خلاصه برنامه هفتگی و لیست وسایلی که باید براتون میخریدیم رو بهمون دادن و گفتن لباسای فرمتون هم تا شنبه ۱۴ مهر یعنی روز کلاس بندی بچه ها آماده میشه و روز اول میتونین با لباسای خودتون بیاین مدرسه .

وقتی اومدم خونه کلی از خانوم معلمت برات تعریف کردم و شما هم مشتاق رفتن به مدرسه هر روز تقویم اتاقتو میاوردی و روزا رو خط میزدی و منتطر ۱۴ مهر بودی.

یه روز با هم رفتیم کیف و قمقمه و وسایل مدرسه رو خریدیم و وای که چه کیفی داشت ،من ذوق و شوقم بیشتر بود مخصوصا وقتی که اسمتو روی وسایلت میچسبوندمخندونک یه سری از وسایل رو از مغازه نوشت افزار سر کوچه(آقا پرویز )خریدیم و اون مغازه هم که انگار دربست برا شماست و آقا پرویز هم پا به پات هر چی میگی رو برات میاره و با حوصله صبر میکنه تا از هر کدوم خوشت میاد برداری و خلاصه تا وسیله ها رو بخریم مغازه بنده خدا رو زیر و رو کردی و هی میگفتی آقا پرویز این چیه؟ اون چیه و اونم طفلی با حوصله همه رو جواب میداد و میگفت تو باربی هستی هر چی میخوای بگو بهت بدمخندونک

بالاخره شنبه ۱۴ مهر از راه رسید و از شما چه پنهون هر چی شما شوق داشتی من بجاش استرس داشتم و سعی میکردم اصلا نشون ندم ولی تو دلم غوغایی بود و هر دقیقه که میگذشت نگرانی منم بیشتر میشد و خنده دارش اینه که بیشتر نگرانیم فقط برای این بود که اگه بخوای بری دستشویی با مانتو شلوار چجوری باید بری و خلاصه از اینجور فکرای مسخره مادرانه تو ذهنم بود ،بالاخره ساعت ۱۲ شد و برات ناهار کشیدم و خوردی و بعدش لباساتو پوشیدی و حدود ساعت ۱۰ دقیقه به یک از خونه اومدیم بیرون و با آژانس رفتیم سمت مدرسه و همین که از ماشین پیاده شدیم خانم معلم شما هم از یه ماشین دیگه پیاده شد و این اولین دیدار شما با معلمت بود و وقتی رفتیم تو حیاط مدرسه کلی مامان و بابا تو حیاط بودن و ما هم رفتیم پیش مامانایی که میشناختیم و اولش پیشم موندی ولی کمتر از ۲ دقیقه رفتی پیش بقیه بچه ها که داشتن بازی میکردی و یهو دیدم حسابی مشغول بازی و دویدن هستی و دیگه سراغی از من نمیگرفتی انگار سالهاست این بچه ها رو میشناسی خندونک خلاصه حدود ساعت ۱/۲۰ دقیقه آقای محقق(موسس پیش دبستانی )اومد و شروع کرد اسامی شماها رو خوندن و بچه های هر کلاس تو صف مخصوص خودشون ایستادن و اسپند و قرآن آوردن که بالا سر بچه ها بگیریم و من اسپند رو گرفتم و یه بابایی هم قرآن و همگی تک تک از زیر قرآن رد شدین و با معلم هاتون رفتین طبقه بالا و وارد کلاس هاتون شدین و از اونجا به بعد دیگه مامانا موندن تو حیاط و قرار شد چون روز اوله تا ۲/۵ تو کلاس باشین و بعدش تعطیل بشین خلاصه توی اون یک ساعتی که تو حیاط بودیم صدای خنده ها و جیغ و دستتون از تو کلاس میومد و تازه اونجا از صحبتای مامانای دیگه فهمیدم که خانم قاسمی یکی از بهترین مربی های منطقه ۲ هست و حسابی خوشحال شدمبغل بعد از اینکه تعطیل شدین سریع اومدی پیشم و گفتی مامان ما قراره فردا براتون یه سورپرایز درست کنیم و خانم گفته پاستل بیاریم و خانم معلم هم که اومد دقیقا همین حرف رو زد و شما هم خوشحال خندون باهام راه افتادین به سمت خونه و کلی تو راه برام حرف زدی و معلوم بود خیلی از معلم و کلاست خوشت اومده بود و هی میگفتی خانم معلممون خیلی خوبهههههه و منم کلی خوشحال بودم و تو دلم به نگرانی های مسخره صبحم میخندیدم.

خلاصه رسیدیم خونه و اولین کاری که کردیم امتحان لباسای فرمت بود که واییییییییی نخود مامان باورم نمیشد اینقدر بزرگ شدی فسقلییییی مامان. هی چپ و راست ازت عکس میگرفتم و برا خاله و عمو و عمه و دایی و مادر بزرگ و پدر بزرگ و خلاصه همه جد و آبادمون فرستادم(مامان جو گیر به من میگنخنده) بعد هم یه بازی تعادل به مناسبت روز اول پیش دبستانی بهت جایزه دادم که خیلی خوشت اومد.

روز دوم یعنی ۱۵ مهر هم از راه رسید که خودش پروسه ای بود آخه به شدت با مقنعه مشکل داشتی و هی گوشاتو از مقنعه بیرون میاوردی و میگفتی گرمم میشه خنده از خود مانتو و شلوار هم که دیگه چی بگم ،آخه هم دوست داشتی و هم غر میزدی که میخواین منو از گرما بکشین ؟ قه قههبالاخره با هر دردسری بود این مرحله هم تموم شد و باز ساعت ۱۰ دقیقه به ۱ راه افتادیم و ساعت ۱ مدرسه بودی و اینبار گفتن مامانا رو سکوهای کنار مدرسه بشینن و بچه ها هر کی تو صف خودش بایسته و بعدش هم هر گروه با معلمش راهی کلاس شدن و مامانا هم برگشتیم خونه و قرار شد ۴/۳۰ بریم دنبالتون. 

حالا من از سورپرایزر خودم بگم ، از شب قبل تصمیم گرفته بودم یه کیک مخصوص خودت برات درست کنم و شب قبل وقتی ساعت ۱۰ خوابیدی من دست به کار شدم و تا ۱/۵ شب کلی مداد رنگی با فوندانت درست کردم  و همه رو قایم کردم که نبینی و صبح که خونه بودی با هم کیک پختیم و پرسیدی این کیک برای کی هست و چه شکلیه؟ منم گفتم سفارش یه مامان هست برا دخترش و شکل خاصی نداره و شما هم دیگه کنجکاوی نکردی و خلاصه من کیک رو پختم و خامه کشی کردم و یه لایه فوندانت هم روش کشیدم و گذاشتم یخچال و یه تاپر هم برات درست کردم و گذاشتم خشک بشه و وقتی شما رفتی مدرسه من کیک رو کامل کردم و مداد رنگی ها رو بهش چسبوندم و و رو تاپرش هم نوشتم آرمیتا به پیش دبستانی می رود و تاریخ زدم و دل تو دلم نبود که قیافه اتو وقتی کیکتو میبینی ببینمزیبا

بالاخره ساعت ۴/۵ شد و اومدم دنبالت و هنوز بچه های کلاس خانم قاسمی نیومده بودن حیاط و شما جز اولین نفرای کلاس خانم قاسمی از پله ها اومدی پایین و تا عمر دارم چهره ات از ظهنم پاک نمیشه ،همه موهات از دو طرف صورتت از زیر مقنعه زده بود بیرون و مثل شیر شاه شده بودی قه قهه پریدی بغلم کلی بوست کردم و بعد سریع گفتی بیا مامان برات سورپرایز دارم و از توی کیفت یه بادبزن که روش نقاشی کشیده بودی و خودت درست کرده بودی در آوردی و گفتی خودت برام درست کردی و این بهترین هدیه عمرم بود . بعدش یکمی با دوستت السا که هم تختیت هست بازی کردی و بعدش خداحافظی کردیم اومدیم سمت خونه . توراه کلی برام ازکارایی که کرده بودین گفتی و از اینکه خیلی بهت خوش گذشته و توحیاط بازی کردین و اینکه دو بار هم خودت تنهایی دستشویی رفتی و این قسمت از حرفت خیالم رو از بابت دستشویی هم راحت کرد و هی میگفتی از سورپرازم خوشت اومد و منم می گفتم اره خیلیییییی و بعدش منم بهت گفتم منم برات یه سورپرایز دارم و خلاصه تا برسیم خونه اسم همه چیو گفتی ولی باز نتونستی حدس بزنی و وقتی رسیدیم گفتم چشماتو ببندی و همینکه بستی کیک رو دادم دستت. وای که باز چهره ات دیدنی شد ،باورم نمیشد که اینقدر خوشت اومده باشه و اینقدر ذوق کنی و بعد از اینکه خوب کیکتو دیدی پریدی بغلم و کلی بوسم کردی و تا شب هی بوسم میکردی و میگفتی تو بهترین مامان دنیاییییییمحبتعزیزم شما هم بهترین دختر دنیاییییییییی.

اینم از ماجرای روز اول پیش دبستانی گل دختر.

عزیز دلم مهربونم عشق مامان فقط میخوام بگم من و بابایی عاشقتیم و تنها آرزومون سلامتی و عاقبت بخیری و موفقیتت در همه مراحل زندگیت هست.گلمحبت

پسندها (2)

نظرات (2)

مامانیمامانی
16 مهر 97 13:25
چه قشنگ توصیف کردین لحظه به لحظه ی این روز مهم رومحبت
انشاالله که موفق باشه آرمیتاجونآرام
مامان نوشی
پاسخ
ممنون
مامانیمامانی
16 مهر 97 13:26
راستی خوشحال میشم به ما هم سر بزنیدچشمک