ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

تولد ۵ سالگی

1396/11/29 1:57
نویسنده : مامان نوشی
152 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق ۵ ساله من تولدت مبارککککککککککککک

عزیز ترینم این روزا هی نوشته های سالهای قبلمو مرور میکنم و واقعا خوشحالم که همه چیو نوشتم اخه فکر میکنم همیشه همه لحظه ها رو یادم میمونه ولی حالا میبینم اینقدر هر روز شیرین تر از روز قبل میشی که کارای قبلیت تک و توک یادم میره و وقتی نوشته هامو میخونم تمام اون لحظات رو دوباره تجربه میکنممحبت

از حس های مادرانه بگذریم و بریم سراغ تولد امسال 

امسال طی یک تصمیم جدی از چند هفته قبل از تولدت بهم اعلام کردی که تو جشن تولدت هیچ بچه ای نباید باشه و تو مهدکودک هم نمیخوای تولد بگیری و خلاصه من موندم و یه دنیا علامت سوال و تعجب که آخه این دیگه چجور بچه ایه که تولد بدون دوستاش میخواد و خلاصه هرچی به تولد نزدیک تر میشدیم من استرسم بیشتر میشد و هی سوالمو تکرار میکردم و شما هم کاملا جدی میگفتی تم تولدت سوفیا باشه و هیچ بچه ای نباشه مهمونی بزرگ هم نباشه و بالاخره یه هفته قبل تولدت قرار بود خاله فرناز بیاد تهران و منم یه کیک پختم و چند تا بادکنک و خودت هم به سلیقه خوذت خونه رو تزیین کردی و شب خاله فرناز و عمو ارمان و آیلین و عمو سعید اومدن پیشمون برای تولد شما و به همین شکل تولد ۵ سالگی گرفته شد و به خیال خودمون تولد ۵ سالگی رو گرفتیم متفکر اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جونم برات بگه که هر چی به روز تولدت نزدیک تر میشدیم میپرسیدی چند شب دیگه بخوابم تودمه منم میگفتم و تا اینکه شب تولدت شد و بهم گفتی خوب فردا که تولدمه کیک چه شکلی دارم ؟ و قیافه منتعجب اینجوری بود .کفتم مگه تولد نگرفتیم و گفتی نمیخوای شلوغ باشه و هیچ بچه ای هم نباشه؟؟؟ گفتی چرا ولی فردا تولدمه خندونک منم گفتم باشه تا فردا ببینم چی میشه و شب که خوابیدی یه کیک کوچیک پختم و اماده گذاشتم که روز تولدت نقشه ای که از قبل تو ذهنم بود عملیاتی کنم . بالاخره روز ۲۸ بهمن ۹۶ فرا رسید و صبح با هم رفتیم بیرون و یه سری به سی دی فروشی مورد علاقه ات زدی و کلی گشتی و سی دی هتل ترانسیلوانیا رو گرفتی ( این کارتون رو چند بار تو ماهواره نصفه دیده بودی و خوشت اومد. پ ن : این کارتون در مورد لولو خان و خانواده اش هست - توجه داشته باشین که دختر ما در ۵ سالگی به چه چیزهایی علاقه داره لولووووووووووووووووووووووخنده)

بعد از ظهر گفتی پس کیکم کو ؟ منم گفتم قراره خودت درستش کنی. باورت نمیشد هی میگفتی جدی میگی مامان؟ منم گفتم اره جدی میگم و خلاصه کیک پخته رو اوردم و برات سه لایه برش دادم و خامه هم فرم دادم و موز و اناناس و گردو هم خرد کردم و گذاشتم جلوت و شما هم با کلی ذوق شروع کردی به کیک دکور کردن و منم ازت فیلم میگرفتم و جالب بود که فکر میکردی مجری تلویزیون شدی و مرحله به مرحله توضیح میدادی و خلاصه اینکه شادی تو چشمای نازت موج میزد و بالاخره که کارت تموم شد من یکمی کمکت کردم که روی کیک رو صاف کنی و روش رو هم با ترافل تزیین کردی و اینجوری بود که کیک تولدت رو خودت پختی و شام هم با بابا سه تایی رفتیم رستوران راژانه که تازه تو شهرآرا باز شده و کشف جدیدمون هست و خلاصه بعد از شام برگشتیم خونه و الهی فدات شم که هی میگفتی این بهترین تولدی بود که تاحالا گرفتم و تو بهترین مامان دنیایی .محبت عزیزم عاشقتمممممممممممممممممممممممممممم

مهربون ترین فرشته زمینی دنیا . 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)