ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

تولد سه سالگی

1394/12/10 23:43
نویسنده : مامان نوشی
1,154 بازدید
اشتراک گذاری

تولد تولد تولدت مباركككككككككككككككككك

عزيزترينم سومين سال تولدت مبارككككككككككككك انشاالله جشن ١٢٠ سالگيت ، انشاالله تنت هميشه سالم باشه و دلت خوش ، اميدوارم هميشه بهترين ها برات پيش بياد عزيز ترين مامان.

اين روزا اينقدر اين دعاها رو برات كردم و بهت گفتم ،ديگه تا ميگم تولدت مبارك سريع خودت ميكى انشاالله ٢٠ ساله بشم و بعد من ميگم ١٢٠سال مامان جون و شما هم غش غش ميخندى.

حالا برات از برنامه تولد امسالت بگم، برخلاف هر سال تصميم گرفتم امسال ديگه تو خونه تولد نگيرم و فقط يه مهمونى كوچيك و خودمونى باشه و بجاش توى مهدكودك با دوستات جشن بگيرى ولى چون دير به مهد گفته بودم براى روز تولدت نتونستم هماهنگ كنم و جشن موند براى يكشنبه دوم اسفند.از خيلى قبل تر ازت پرسيده بودم كه دوست دارى كيكت چه شكلى باشه؟؟؟ و طبق معمول باز گفتى باب اسفنجى و منم تصميم گرفتم كه امسال ديگه تم تولدت باب اسفنجى باشه و از دو هفته زودتر شروع كردم بيسكوييت هاى شكل باب اسفنجى و پاتريك رو درست كردن كه به عنوان گيفت تولدت بود ، يه هفته قبل از روز تولدت خاله فرناز و عمو آرمان اومدن تهران و منم يه كيك كوچيك خامه اي كه روش طرح گل هاى شهر بيكينى باتم بود با يه پاتريك و باب اسفنجى درست كردم و روز پنج شنبه ٢٢ بهمن برات يه جشن كوچولو گرفتيم كه خاله فرناز و عمو آرمان و آيلين هم بودن، اينم بگم كه تا خاله از در وارد شد و شما كلى بسته كادويي دستش ديدى از خوشحالى نميدونستى چيكار كنى و فقط تند و تند كادوهات رو باز مي كردى ، اول كادوى دايي فرزين و نيكو جون كه يه ميزتوالت و يه كوله پشتى بود رو باز كردى بعد كادوى مامان بزرگ و بابابزرگ كه پول و يه عروسك فرشته پروازى و يه بلوز بود رو باز كردى و بعد كادوى خاله فرناز كه يه پيراهن و جوراب شلواري و يه ست نقاشي و دفترش بود رو باز كردى و خلاصه نميدونستى با كدوم بازى كنى.

اين شد تولد اول🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂💝💝💝

تولد دوم هفته بعد و دقيقا روز ٢٨بهمن يعنى روز تولد واقعيت برگزار شد و اينبار آذر جون و خاله ليلا و خاله سحر و آرين و آيلين بودن و باز من يه كيك كوچيك درست مثل همون قبلى درست كردم و تولدت رو جشن گرفتيم و اينبار از همه پول كادو گرفتى و از آيلين جون يه پيراهن خوشگل با يه تل كادو گرفتى و البته خاله سحر يه عروسك بند انگشتى هم برات خريده بود.

اينم شد تولد دوم 🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰💞💞💞💞💞💞💞

و اماااااااااااااااا تولد سوم و نهايي كه روز دوم اسفند بود:

روز جمعه كيك رو پختم و خامه كشي كردم و چون تو يخچالم جا نميشد فرستادم كارگاه رزالين جون و شنبه از ٩صبح تا ٨ شب تو كارگاه بودم و مشغول تزيين كيك باب اسفنجي و كاپ كيك هاى  پاتريك و باب و آقاي خرچنگ و پلانگتون . با اينكه خيلى طولانى شد ولى حاصل كار اينقدر قشنگ و هيجان انگيز بود كه خودم بيشتر ذوق داشتم براى تولد فردا😜😜😜😜😜 و بالاخره كاپ كيكا رو با خودم آوردم خونه و كيك رو قرار شد صبح آيلين برامون بياره وقتى برگشتم خونه ديدم شام خوردى و با باباجون رفتى دوش گرفتى و مثل فرشته ها خوابيدي، منم همه وسايل روز جشن رو آماده کردم و بعدش كلى پاپكورن هم سرخ كردم و همه چيز رو براى صبح آماده گذاشتم و بالاخره صبح فردا رسيد و با كلى ذوق و شوق از خواب بيدار شدى و خيلي زود صبحونه خوردى و لباس تنت كردى و آماده رفتن به مهد شدى و من وسايل رو برداشتم و وقتى آيلين اومد همگي راهي مهد كودك شديم،وقتى رسيديم شما رفتى تو كلاست و من و آيلين هم مشغول چيدن ميز تولد شديم و بالاخره شما با دوستات و بعدش بقيه بچه هاي مهد اومدين به مهمونى و اون لحظه قيافه تك تك تون ديدنى بود وقتى چشم هر كدومتون به باب اسفنجي و بعدش به كاپ كيكا خصوصا آقاي خرچنگ مي افتاد آنچنان محو تماشا ميشدين كه يادتون ميرفت بشينين و خلاصه دعوايي بود كه كي نزديك كيك بشينه و بعدش هم خودت هی به كيك دست ميزدي ولي تا بقيه ميخواستن دست بزنن ميگفتى نهههه، آخرش بهت توضيح دادم كه اين كيك با فوندانته پس اكه كسي دست بزنه اتفاقي نمي افته و شما هم رضايت دادي بقيه هم تو اين شادى سهيم باشن ولي تا هر بچه اي يه انگشت ميزد زودى بعدش مينشوندىش سر جاش و ميگفتى بسه ديگه حالا بشين سر جات😁بعدش كلي با دوستات رقصيدي و بازي كردى و  بعد كادو هات رو باز كردى و كيك و سانديس و پاپكورن خوردين و البته صندلي بازي هم كردين كه خيلي برام جالب بود آخه من هميشه فكر ميكردم تو مهد خيلي ساكت و بي زبون و خجالتى هستى ولی اون روز بهم ثابت شد كه اصلا اينطور نيست وو اينو توى بازيتون متوجه شدم .آخه دو تاصندلى بود و هشت تا بچه و هر بار كه آهنك قطع ميشد شما خيلي جدى رو يه صندلى مينشستى نكته اينجا بود كه اگه كسي رو صندلى نشسته بود خيلي محترمانه بلندش ميكردى و خودت مينشستى ولي نميذاشتى كه دوستت هم بدون جا بمونه آخه اونو بغل ميكردى و روي پات مي نشوندى اينجوري ديگه هردوتون جا داشتين😂😂😂😂

این خلاصه ماجرای تولد ۳ سالگیت بود و از حالا دوتایی مشغول برنامه ریزی تولد ۴ سالگیت هستیم خندونک

میگن خدا در و تخته رو با هم جور میکنه ،اینم شده حکایت ما دو تا و تولد بازی هامون .

راستی قد و وزنت در روز تولد که البته خودم هر دو رو گرفتم ۹۸ سانت و ۱۲/۷۵۰ کیلو بود. (اینو هم بگم که یه هفته بعد تولدت سرما خوردی و وزنت به سرعت برق و باد اومد پایین و شدی ۱۲/۴۰۰ )

عزیزترینم انشاالله همیشه تنت سالم و دلت خوش باشه و هر روز برات مثل روز تولدت باشه. جوجه نازم فقط خواستم بدونی سنت هرچقدر که باشه همیشه جیگر گوشه منی و همیشه روز تولدت بهترین روز زندگی منه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)