ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

تابستان ٩٤

1394/7/5 23:51
نویسنده : مامان نوشی
1,147 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزكم ، معصوم مامان سلام

اول از همه شرمنده كه اينقدر با تاخير دارم وبلاگتو آپ ميكنم آخه تابستون خيلى شلوغي داشتيم و كلا سرحال نبودم و دست و دلم به نوشتن نميرفت.

دختر مامان آخه يهو چي شد؟؟؟؟؟ همه چى خوب بود يعنى از اواسط ارديبهشت تك و توك سرفه ميكردى وقتى بردمت دكتر گفت آلرژيه و كاري نميشه كرد و فقط كتوتيفن داد و تو خرداد سرفه هات شديد تر شد بردمت دوباره دكتر و بعد از معاينه گفت سينوسات حسابى چركى شده و بالاخره برا اولين بار آنتى بيوتيك خوردى (فارمنتين) و كاملا بي اشتها شدى و فقط سعى ميكردم بهت آب و مايعات بدم . خلاصه بعد از ده روز آنتى بيوتيك خوردن خوشحال بودم كه ديگه سرفه نميكنى و خوب شدى ولى اصلا اينطور نبود و باز سرفه هاى خشك و اون حمله هاى شبانه اومد سراغت ، يه وقتايى از حدود ساعت سه صبح شروع ميكردى سرفه كردن تا شش صبح . اينقدر جيگرم برات كباب ميشد كه فقط دلم ميخواست گريه كنم، بغلت ميكردم و تا صبح راه ميبردمت شايد يكمى آروم شى و بهت كتوتیفن ميدادم و تا اثر كنه همينطور سرفه ميكردى و بعدش هم از شدت خستگى بيهوش ميشدى ، الهى برات بميرم كه اينقدر بهت سخت گذشت ، خلاصه ديدم اينجورى نميشه و بالاخره بردمت پيش يه فوق تخصص الرژى و بعد معاينه گفت اينقدر سرفه كردى ريه هات هم حساس شده و بهت دو تا اسپری برا نفس كشيدن و يه اسپرى براى بينى داد و يه آزمايش هم نوشت و قرار شد ٤ هفته بعد يعنى ٥ مرداد. دوباره بريم پيشش ببينيم اوضاع چطوره. بالاخره به لطف اين دارو ها و همون كتوتيفن شبانه سرفه هات بهتر شد و اون حمله هاى چند ساعته قطع شد ولى باز هم خوب نشدى و دكتر اسپري سالبوتامول رو حذف كرد ولي اسپري فلوتيكازون رو گفت حالا حالاها بايد استفاده كنى و برات عكس ريه و سونوگرافي مري و معده نوشت و قرار شد اگه جواب سونو مشكلي داشت زودتر ببرم پيشش اگه نه تا مهر ماه بريم و منم كه يك درصد هم احتمال نميدادم سونوگرافيت مشكل داشته باشه آخه سابقه ريفلاكس نداشتى، خلاصه با خيال راحت برات وقت گرفتم نوبتت ١٩ مرداد بود و تا اون تاريخ هم دوتايي رفتيم شمال و تقريبا ده روز چمخاله بوديم و به معناي واقعى بهت خوش گذشت آخه هر روز وقتى از خواب بيدار ميشدى ميگفتى بريم دريا و خلاصه دو سه ساعتي كنار ساحل بودى و ماسه بازى ميكردى و بعدش سوار قايقت ميشدى و شروع ميكردى به دست و پا زدن و ميگفتى من ولت كنم كه تنها شنا كنى و بالاخره بعد از چند ساعت بازى زير آفتاب با كلى خواهش و منت راضيت ميكردم كه بريم خونه و بعضي روزها هم اين ماجرا هم براى صبح بود و هم بعد از ظهر و نتيجه اين بازى ها پوستهاي برنزه ( البته برنزه كه چه عرض كنم بهتره بگم سياه سوخته)جفتمون بود كه هنوز بعد از دو ماه به حالت اولش برنگشته.اون روزايي هم كه دايى اينا ميومدن ديگه سر از پا نميشناختى آخه با آنيسا دوتايي ميرفتين آب بازى و بقيه هم كه بودن ديگه حسابى كيف ميكردين، خاله فرناز هم كه مامور مراقبت ويژه بود و هى تذكر ميداد جلو نرين خطرناكه بچه ميافته تو آب و خلاصه هر بار كه با ما ميومد تو آب  تا بيايم بيرون كلى انرژى ازش گرفته ميشد😛.

راستى از جوجه هات بگم كه يکيشون مرغ و اون يكيش خروس شده و اينقدر بزرگ شدن كه ديگه جرات نميكردى بري سمتشون و فقط از دور نگاشون ميكردى و بهشون دونه ميدادى. بالاخره بعد از ده روز خوش گذرونى بابا اومد دنبالمون و همه با هم برگشتيم تهران و البته اينم بگم كه تو اين فاصله باز سرفه هات به همون شكل ادامه داشت و بالاخره روز سونو رسيد و دوتايي رفتيم راديولوژي و براى عكس از قفسه سينه هيچ مشكلي نبود و خيلى خوب خودت نشستى و عكس گرفتن و تموم شد ولى چي بگم از سونوگرافي😰 اينقدر جيغ كشيدى كه نگو و اولش مردم تا بهت آب بدم ، بعدش هم دراز نميكشيدى و اينقدر جيغ زدى كه همه عصبى شدن و مسوول اونجا اومد و دعوات كرد و خلاصه اقاهه بالاسرت واستاد تا سونو بشى و بعدش تو راه خونه خوابت برد  ولي من با يه دنيا غم و غصه فقط منتظر بودم برسم خونه و به دكترت زنگ بزنم، آخه تو جواب سونوگرافيت نوشته بود ريفلاكس دارى. بالاخره رسيديم خونه و سريع با دكترت تماس گرفتم و گزارش سونوگرافي رو براش خوندم و اونم تاييد كرد و قرار شد روز بعد  ببرمت پيشش و فرداش رفتيم دكتر و اونم گفت من دارو تجويز نميكنم و فقط رژيم غذائي داد و البته چه رژيمييييييييييي. هر نوع لبنيات و پروتئين گاوی حذف شد و  مواد افزودنى حذف و هر چيزى كه توش سفيده تخم مرغ و شير بكار رفته بود حذف و خلاصه خيلى سخت بود و قرار بود نه ماه اين رژيم ادامه پيدا كنه و مهر ماه هم ازت تست آلرژی بگيرن و ما هم دو هفته همه چيو رعايت كرديم ولى خبرى از بهبودى نبود و وقتى ميرفتى مهد رعايت رژيم سخت و سخت تر ميشد و  اينبار به پيشنهاد خاله سحر رفتيم پيش دكتر افتاده كه  دكتر آرين بود و يه آقاي دكتر خيلى مهربون و جنتلمن بود و منم از اول تا آخر ماجراى بيماريتو براش گفتم و  وقتى ليست رژيمتو بهش نشون دادم گفت اين بچه پس چی بخوره؟؟؟؟ شما كه همه چيو براش حذف كردين، بعدش گفت با اين رژيم حالش فرقی كرده ؟ منم گفتم نه. دكتر هم برات قرص نكسيوم نوشت و گفت ٢٠ تا بخورى و بريم پيشش. البته اسپرى رو هم همچنان ادامه بدى. از بدشانسى از فرداى اون روز سرما خوردی و تا دو هفته بی حال بودى ولى دقيقا از هفته سوم حالت كاملا دگرگون شد و سرفه هات خوب شد و اشتهات هم برگشت ولى بعد از يه هفته باز سرما خوردی و رفتيم دكتر  و بعد از معاينه دكتر گفت دارو خوب جواب داده و بايد شش ماه بخوري و  براى سرماخوردگيت هم ديفن هيدرامين داد. با شروع سرماخوردگيت سرفه هات مثل روز اولش شد و تازه كشف كردم ديفن هيدرامين بهت نميسازه و وقتي اونو قطع كردم سرفه هات خوب شد.اينبار كه رفتيم دكتر برامدگی بالاى نافت رو به اين دكتر  هم نشون دادم و دكتر  تا ديد گفت چرا تا حالا جراحی نكردى ؟ يعنى برق سه فاز از سرم پريد، شوكه شده بودم و زبونم بند اومده بود  ، فقط گفتم من اينو هر ماه به دكترش نشون ميدادم و ميگفت چيزى نيست و حلقه نافش خوب بسته نشده ووقتى بزرگ شد فقط ميتونه جراحى زيبايي بكنه و اصلا مهم نيست . ولى دكتر افتاده خيلى باحوصله برام توضيح داد كه اين اصلا ناف نيست و بالاى نافه و دستمو گرفت و گذاشت روي برآمدگی و فشار داد و گفت سوراخ رو زير دستت حس ميكنى؟ من كه انگار با پتك كوبيدن توسرم گفتم اره آخه دقيقا زير انگشتم يه سوراخ بود ، خلاصه دكتر گفت ببرمت پيش يه جراح و يكيو خودش معرفى كرد و دو روز بعد بردمت پيش دكتر جراح و اون هم دقيقا همون حرفها رو زد ولى گفت تا ريفلاكست درمان نشه نميتونى جراحى كنى و البته گفت عملش سرپاييه و حدود بيست دقيقه طول ميكشه ولى من ديگه چيزى نميشنيدم و فقط سعى ميكردم جلوى اشكمو بگيرم ، وقتى از مطب اومدم بيرون ديدم خاله سحر و آرين و عمو مازيار اومدن و آرين بغلت كرد و منم يه دل سير گريه كردم. آخه چجوری بفرستمت اتاق عمل؟ 

از اون موقع تا حال خيلى حالم بده سعى ميكنم به روى خودم نيارم ولى هر وقت به اين مسئله فكر ميكنم اشكم درمياد ولى كارى از دستم برنمياد.

علت اين همه تاخيرم همين بود و مدام ذهنم درگير سرفه هات بود و از طرف ديگه درگير كاراى شركت بودم و خلاصه خيلى قاطی بودم مامان جون.

حالا از ترك جيش برات بگم كه ديگه بيرون از خونه هم پمپرز نميگيرى و روز ١٢ تير براى اولين  بار بدون پمپرز رفتى خونه خاله نسرين مهمونى و بهت گفتم حواست باشه جيش دارى بگو و خلاصه هر كارى ميكردم نميرفتى دستشويى تا اينكه به بهانه پوشيدن دمپايى هاى كوچولوى توى دستشويى راضي شدى جيش كنى و از بعد از اون اينقدر از دمپايى ها خوشت اومد كه دروغ نگم توى اون چند ساعت ده بار رفتى دستشويى :))))))))

از اول مرداد هم خودت گفتى ديگه نميخواى تو مهد هم پمپرز بشي و اينجورى ديگه رسما روزا پمپرز حذف شد و ديگه فقط شب موقع خواب پمپرز دارى و البته تا حال چند بار گفتى نميخواى شبا هم پمپرز بگيرى ولى بنظرم هنوز يكمى براى اين مرحله زوده:) وقتى پيش مشاور رفتيم و بهش گفتم خودت گفتى پمپرز نميخواى و تو دو هفته هم به مهد عادت كردى و خيلى محترمانه شير شب رو ترك كردى كلى خوشحال شد و گفت خيلى خانومانه رفتار كردى و درمورد لجبازيهات هم گفت بخاطر سنته و قرار شد از مهر ماه اتاقتو جداكنيم ولى فكر نكنم با شرايط موجود بتونم اين كار رو بكنم و ميذارمش براى بعد از جراحى.

از تولد من و بابا هم كه ديگه گفتن نداره چون كاملا مشخصه چه خبر بود و طبق معمول تولد شما بود نه ما:)))))))))))

تولد خاله بهناز هم تو شهريور بود كه خونه ما گرفتيم و شما هم خيلى شيك نشستى پشت كيك و گفتى تولد منه و طفلك بهناز تو هم عكساش شما بودى ، خاله بيتا و عمه آذين هم بودن و  شما هم از خاله بيتا يه عروسك هلو كيتى كادو گرفتى و از عمه آذین هم چند تا کتاب ،كه ديگه كاملا باورت شد تولد خودته :)))) 

از فرهنگ لغاتت بگم: شفار= فشار ، اختباخ=انتخاب ، سيمينى=سيب زمينى ، قلمه=لقمه ، عبق=عقب ، ددک=دکتر

همچنان عاشق باب اسفنجى هستى و كتاب خيلى دوست داري و بعد از ظهر ها كنارم دراز ميكشي و برات كتاب ميخونم و ميخوابى و كتاب داستانهاى كيتى رو هم خيلى دوست دارى و حتى اسم نويسنده اش تاكه اي شي تارو و مترجمش ناصر جلاليان رو هم حفظي:)))) عاشق قصه بز بز قندى هستى و يه بار من برات تعريف ميكنم و يه بار هم شما برام تعريف ميكنى. از هر چيزى كه من و بابا خوشمون مياد ميگى بزرگ شدين ، قد من شدين براتون ميخرم:))))) ، عاشق حرف زدناتم وقتى از مهدكودك مياى خونه تو راه خيلى بامزه حرف ميزنى حتما باید بهت بگم چه خبر و شما هم حتما بايد بگى سلامتى و بعدش برعكس شما ميگى چه خبر و من ميگم سلامتى :)) وقت خواب ادامو در مياري و محكم بغلم ميكنى و ميبوسيم و بعد ميگى شبت بخير عشقم خواباي خوب ببينى يعنى عاشق اين رفتارا و حرفاتم:)))) پيشي هاى دم در خونه هم كه كاملا ميشناسنت و تا مياى دم در دنبالت راه ميافتن و شما هم اگه غذا نداشته باشيم خيلى جدى ميگى مموش ، پنگول غذا نداريم ، اصلا غذا نداريم ، چيه پيشي  چي شده برات غذا جمع ميكنم.

روز اول مهر هم خانوم پالوزيان همسايه طبقه پايين بهت ٢ تا دفتر و ماژيك و خط كش جايزه داد و اينقدر خوشت اومده بود كه نگو و منم بهت گفتم اين بخاطر اينه كه سر ظهر شلوغ نميكنى و سوار موتور نميشي و مزاحم همسايه ها نميشي:))))چند بارى هم تو مهدكودك تولد بوده و كلى بهت خوش گذشت و بميرم كه هر بار بهم گفتى من كيك خيلى كم خوردم اخه دكترگفته نخور. يعنى اينجور وقتا جيگرم ريش ميشه ، يا وقتى كه ميگى هوس اسمارتيز كردى و خواهش ميكنى يه كوچولو برات بخرم، آخه من چطور طاقت بيارم؟؟؟؟؟؟؟

دو بار هم با خاله ندا و مهرسا و خاله زهرا و رونيا رفتيم نمايش ، يكى قصه پنيرك كه يه موش بود و با مامانش زندگى ميكرد و پيشي ميخواست گولش بزنه و بخوردش و اينقدر از پيشيش بدت اومد كه بعدش هر كارى كردم نرفتى باهاشون عكس بگيرى .نمايش دوم هم رينارد روباهه بود كه در مورد يه روباه مكار كه همه حيووناى جنگل رو اذيت ميكرد و شير تنبيهش كرده بود كه از جنگل بره بيرون ، بود.

يه بار هم رفتيم بوستان گفتگو و شما و رونيا و مهرسا كلى آب بازى كردين و بعدش هم تو پارك كلى بازى كردين.خاله شهره هم يه ماه اومده بود ايران اولش باهاش خوب نبودى و فقط پيش آيلين ميرفتى ولى بعدش  راه ميرفتى و خاله شهره ، خاله شهره ميكردى. مامان بزرگ هم چند روزى اومد تهران و يه روز من و خاله شهره و آيلين رفتيم بازار بزرگ و شما هم پيش مامان بزرگ بودى و كلى بهت خوش گذشت  و با مامان بزرگ رفتى خريد ، بعدش رفتى پارك ، بعدش هم برای خودت دمپايي خرسي و ظرف غذاى ميكى موسي خريدى و خلاصه خيلى بهت خوش گذشت.😉

هر روز غروب منتظر ميمونى بابا بياد و  با هم ميرين خريد ميكنين و هى بهم ميگى چى ميخواى بخرم ؟؟؟؟ روابط عمومیت خيلى خوبه البته اولش يكمى خجالت ميكشى ولى كلا بچه مودبى هستى و البته زود هم جوش ميارى و چند دقيقه بعدش عذرخواهي ميكنى، شديدا لجبازى كه ميگن براى سنته و اميدوارم همينطور باشه. كلى شعر بلدى: مامان جونم - دكتر چه مهربونه- اقا پليسه- يه توپ دارم قلقليه-پنج انگشت-خرگوش من چه نازه- پيشي جونم چه بازيگوشى. از يك تا ده به انگليسي و فارسي بلدى بشمرى ، سگ ، گربه ، سلام ، خداحافظ ، لطفا ، ممنون ، حالت چطوره  رو هم به انگليسي بلدى، رنگها رو خوب ميشناسي، پازل خوب درست ميكنى، نقاشي هم دوست دارى چشم چشم دو ابرو ميكشى ،همچنان بازي با وسايل خونه رو به بازي با اسباب بازي ترجيح ميدي، برعكس همه بچه ها كه عاشق عروسكهاى بزرگ هستن شما فقط عروسكهاى كوچيك رو  دوست دارى و بيشتر اوقات براى خرسي هات تولد ميگيري و كلى كاسه بشقاب براى همشون ميچينى:)) يه بار بهت گفتم دوست دارى كمكم كنی كيك بپزم؟ گفتى اره و كلى ذوق كردى و منم همه چيزو دادم خودت همزدى ، اينقدر خوشحال شده بودى كه باورم نميشد ، تا شب هى بهم ميگفتى مرسي كه گذاشتى كيك بپزم و هى بوسم ميكردى و منم بعد از اون هر وقت ميخواستم كيك برات بپزم صبر ميكردم خودت هم باشى و كمك  كنى و لذت ببرى.

كوچولوى مامان سعى كردم هر چي از تابستون ٩٤ يادم بود برات بنويسم و باز هم در آخر ميگم كه به اندازه همه دنيا دوستت دارم و البته وقتى اين حرف رو بهت ميزنم شما هم در جوابم ميگى منم به اندازه كل دنيا دوستت دارم عشقم و اون موقع است كه من ديگه رو زمين نيستم و تو آسمونا سير ميكنم، خدايا همه بچه ها رو در پناه خودت نگه دار و آرميتا كوچولوى منو هم همينطور.

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

سعیده
15 مهر 94 13:30
سلام فرنوش جونم عزیز الهی قربون ارمیتا جونم بشم که اینقدر اذیت شده ایشاله هیچ وقت دیگه مریض نشه امان از این دکترا و عدم تشخیص درستشون حتی بعضی بهترینا هم میبین یدرست تشخیص نمیدن منم یه بار اترین بیخودی با یه تشخیص اشتباه بیمارستان 4 شب بستری بود فرنوش جان اترین هم نافش کامل گرد نیست و یه کم برامدگی داره و دکترا حرفی که به ارمیتا زدن میزنن میشه خواهش کنم عکس ناف اترینم بفرستم برات ببینی شمارتو ندارم فقط برام تو تلگرام یه پیام بذار برات امشب عکس میگیرم فردا اداره اینترنت دارم میذارم اگر زحمتی نیست دلم شور افتاد نکنه برا اترینم تشخیص نداده باشن فرنوش تازه اصلا هم ناراحت نباش درسته خیلی سخته اما خدا رو شکر که زود فهمیدن
مامان نوشی
پاسخ
سلام عزيزم برات تو تلكرام بيام كذاشتم بوس