ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

زمستان ۱۳۹۸

دختر قشنگم ،دونه برف زمستونی من سلام تو دختر زمستونی و تمام سال منتظر برفی و همیشه می پرسی اگه برف نیاد تولدم نمیشه؟؟؟؟؟ منم میگم میشه و برفم میاد خیالت راحت باشه.امسال هم مثل هر سال چشم انتظار تولدت بودی ولی یه فرقی با هر سال داشت اونم اینکه امسال تولد یکی از دوستای همکلاسیت رفتی و تازه فهمیدی تولد یعنی چی؟؟؟ و خلاصه از بعد تولد دوستت هلیا هر روز منتظر روز تولدت بودی و کلی با دوستات نقشه چیدین و برنامه ریزی کردین که تولدت کیا باشن (برعکس هر سال که دوست نداشتی هیچ بچه ای توی تولدت باشه)و خلاصه نزدیک تولدت شد و هر روز یه مامان رو تو حیاط مدرسه می دیدم که می گفت تولد آرمیتا جونه؟ آرمیتا بچه مون رو دعوت کرده😂 و منم هی پیش خودم حساب می کردم ا...
25 اسفند 1398

کلاس اول و شروع مدرسه

سلام عزیزترین موجود روی زمین امروز میخوام از شروع فصل جدید زندگیت بگم . بله دخترکم روز اول مدرسه .جوجه من کلاس اولی شده. هنوز باورم نمیشه اینقدر زود ۷ ساله شدی و وقت رفتنت به مدرسه شده حالا دیگه جوجه من قراره با سواد بشه. بریم سر اصل مطلب : روز ۳۱ شهریور با کلی عشق و امید و البته کمی نگرانی راهی مدرسه شدیم. کلی جوجه کلاس اولی دیگه هم با نگرانی منتظر بودن تا کلاس بندی بشن.سه تا کلاس اول داشتین و شما تو کلاس شقایق ۳ که معلمش خانم زحل بود گروه بندی شدی .البته چون امسال تو مدرسه باربد خراسانی ثبت نامت کردم فقط آندیا از سال قبل تو کلاست بود ولی جالب بود که چند تا از دوستای دوران کارگاه مادر و کودکت اینجا هم همکلاسیت شده بودن .مثل دیبا و ...
12 دی 1398

تابستان ۱۳۹۸

دختر قشنگم سلام  الان که برات مینویسم روزای اخر تابستونه و کم کم به فصل جدیدی از زندگیت نزدیک میشی . از اول مهر میری کلاس اول و به قول خودت باسواد میشی ،الهی فدات شم که هی بهم میگی یعنی منم یاد میگیرم بخونم ؟؟؟ یعنی میتونم رفتم مدرسه هر شب برات کتاب داستان بخونم و دیگه شما نخونی؟؟؟ منم هی میگم معلومه که میتونی قربونت برممممممم. بگذریم ،حالا از تابستونی که گذشت برات بگم: طبق روال هر سال ۳ ماه رو کلاس شنا رفتی و ماشاالله به نسبت بقیه همکلاسی هات خیلی خوب پیشرفت کردی و این ماه شنای پروانه رو شروع کردی و شاید مهر هم بری کلاس که تکمیلش کنی. دیگه مربی ات هم بهت میگه ماهی کوچولو.😍 خاله ندا کلاس نقاشی کودک گذاشت و شما و مهر...
28 شهريور 1398

حیوون خونگی

ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : عشق مامان سلام امروز میخوام ماجرای حیوون خونگیت رو برات تعریف کنم. چند وقتی بود که میگفتی برات یه همستر بگیریم و منم هر چی میگفتم نه گوش به حرفم نمیدادی ، خلاصه با بابا کلی تحقیق کردین که همستر خوبه و منم گفتم ایرادی نداره ولی اگه بگیرین و بیاد وسایل یا سیم ها رو جوید کسی حق اعتراض نداره. تا اینو گفتم هم شما و هم بابا منصرف شدین و هر کسی از ترس وسایلش به این نتیجه رسید که همستر حیوون خوبی نیست. ولی همچنان دلت یه حیوون خانگی میخواست و اخرش بابا یه پیشنهاد داد و اونم کرم ابریشم بود برات کرم ابریشم سفارش دادم و خریدم اولش فقط برگ میریختی و دست بهشون نمیزدی ، بابا هم مثل خودت بود و مجب...
24 ارديبهشت 1398

افتادن دومین دندان

سلام عزیز مادررررر عشق قشنگم امروز اومدم برات از دندون دومی که افتاد بگم،چند وقتی بود که متوجه شدم دندون دومیت داره در میاد ولی هنوز دندون شیریت قصد افتادن نداره بخاطر همین رفتیم پیش دکتر مشرفیان و ایشون هم گفتن مشکلی نیست و حتی اگه دندون دائمی در اومد و هنوز شیری نیافتادع بود تا 3 ماه همینجوری باشه ایرادی نداره و اینجوری خیالمون راحت شد و خلاصه روز 31 فروردین گفتی دندونت خیلی لق شده و برات در بیارم و مامان خانم دندون پزشک دست بکار شد باز مثل دفعه قبل با نخ برات کشیدم و شما هم خوشحال و خندان نشستی منتظر فرشته دندون و اینبار همون شب یه لپ لپ جایزه گرفتی. تازه کلی هم کیف میکنی وقتی برات نیخونم ارمیتا بی دندون افتاد تو قندون، انبر بیارین د...
23 ارديبهشت 1398