ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

گل های وحشی

طوطی شیرین زبونم سلام  امروز میخوام از یه شرین زبونی دیگه ات برات بگم . یه روز داشتم با بابا حرف میزدم و میگفتم که تو کوچه از کنار یه ساختمون و گوشه آسفالت کلی گل وحشی در اومده و خیلی قشنگ بود ، شما هم که خیلی جدی داشتی به حرفام گوش میکردی بهم گفتی گل وحشی؟؟؟؟ منم گفتم آره . بعد پرسیدی یعنی این گل های وحشی گاز میگیرن؟؟؟؟ و باز هم قیافه های من و بابا اینجوری بود  و اینکه حالا چطور توضیح بدیم که گل وحشی گاز نمیگیره .   شیرینی زندگیم عاشقانه دوستت دارم ...
8 اسفند 1396

تولد ۵ سالگی

سلام عشق ۵ ساله من تولدت مبارککککککککککککک عزیز ترینم این روزا هی نوشته های سالهای قبلمو مرور میکنم و واقعا خوشحالم که همه چیو نوشتم اخه فکر میکنم همیشه همه لحظه ها رو یادم میمونه ولی حالا میبینم اینقدر هر روز شیرین تر از روز قبل میشی که کارای قبلیت تک و توک یادم میره و وقتی نوشته هامو میخونم تمام اون لحظات رو دوباره تجربه میکنم از حس های مادرانه بگذریم و بریم سراغ تولد امسال  امسال طی یک تصمیم جدی از چند هفته قبل از تولدت بهم اعلام کردی که تو جشن تولدت هیچ بچه ای نباید باشه و تو مهدکودک هم نمیخوای تولد بگیری و خلاصه من موندم و یه دنیا علامت سوال و تعجب که آخه این دیگه چجور بچه ایه که تولد بدون دوستاش میخواد و خلاصه هرچ...
29 بهمن 1396

ویتامین ۵

سلام عزیز دلم عنوان این قسمت یکمی عجیبه مگه نه؟ ویتامینننننن ۵   مگه داریم ،مگه میشه؟؟؟؟؟ بله میشه الان برات تعریف میکنم  یه روز اب پرتقال گرفتم و دو تا لیوان بزرگ برا خودم و بابا ریختم و یه استکان هم برا شما ریختم و گفتم بیا بخور اول گفتی نه نمیخورم و خلاصه از من اصرار و از شما انکار ، اخرش بابا گفت آرمیتا بیا بخور کلی ویتامین داره و منم گفتم اره پر از ویتامین ث هست و نمیذاره سرما بخوری و در جواب شما بهم گفتی : ااااااا مامان فقط ویتامین ث داره ؟؟؟؟ ویتامین ۵ چی ؟ ۵ نداره؟؟؟؟؟ قیافه من  قیافه بابا   و بعد قیافه هر دومون اینم از ویتامین ۵ جوجه شیرین زبونم عاشقتممممممم ...
16 بهمن 1396

دعاي شبانه

فسقل مامان سلام چند وقتیه که یه کار جالب می کنی و هر شب قبل از خواب بهم میگی یه دقیقه صبر کن و دستاتو بلند میکنی و مثلا تو دلت اما با صدای بلند تر میگی خدایا مامان و بابام رو نگه دار که نمیرن و زنده بمونن ، وای هر بار که این دعا رو میشنوم هم خنده ام میگیره و هم کلی قربون صدقه ات میرم که اینقدر بی الایش و به زبان ساده و با دل پاک دعا میکنی. عزیزترینم انشااله همیشه زنده و تنت سالم و دلت شاد باشه
12 دی 1396

مسابقه نقاشى

دختر كوچولوى هنرمندم سلام امروز ميخوام برات از مسابقه نقاشى خاله نقشدوزك بگم  عمه پونه يه اطلاعيه در مورد اين مسابقه برام فرستاد كه دو سري بود براي بچه هاي زير و بالاي ٦ سال و هر نقاشي اي بيشترين لايك رو ميارود برنده بود و جايزه اش هم اين بود كه از روي نقاشي برنده عروسكشو ميساختن ، خلاصه هم شما و هم پارميدا شركت كردين و ما هم شروع كرديم به تبليغ و تا چند ساعت مونده به پايان مسابقه جفتتون اول بودين البته با كمك لايكهايي كه پويا براتون جمع كرده بود ولي يهو دو نفر لايكاشون ٥٠٠ تا رفت بالا و همينطور اين ٥٠٠تا لايك ها ادامه داشت 😳😳😳😳😳 كه معلوم بود دارن تقلب ميكنن ولي خوب چه ميشه كرد بعضي ها هم ترجيح ميدن اينجوري برنده بشن و خلاصه ...
3 آذر 1396

خاكتوس

عشقكم سلام اسم اين پست خيلي عجيبه مگه نه؟ الان برات ميگم جريان چيه ، ديروز خاله فرناز زنگ زده بود و داشت تعريف ميكرد كه گلدون كاكتوسش از لبه پنجره افتاده پايين و متوجه نشده و بعد هم خودش با ماشين از روش رد شده و خلاصه كلي ناراحت بود ، وقتي قطع كردم شما پرسيدى خاله چی گفت منم برات تعريف كردم ، چند دقيقه ساكت شدى و رفتي سراغ كار خودت و بعدش برگشتي و بهم گفتى نميشه اينبار كه ميريم پيش خاله براش يه خاكتوس بگيريم غصه نخوره؟؟؟؟ الهي فداى دل مهربونت بشم كه ناراحت غصه خوردن خاله ات هستى و خلاصه بعدش هم برا خاله پيغام گذاشتى كه ناراحت نباش ما داريم ميايم يه عالمهههه خاكتوس برات مياريم  ، حالا هر چي ميگم بگو كاكتوس ميگى خاكتوس &nb...
3 آذر 1396

ارميتا و انيسا

خانوم طلاي مامان سلام امروز ميخوام برات از سفرمون به لاهيجان بگم، ٩ ابان من و شما با هواپیما رفتيم شمال و ١٦ابان هم بابا اومد دنبالمون و برگشتيم تهران، وقتي رفتيم لاهيجان طبق معمول همه خونه مامان بزرگ و بابابزرگ جمع شديم و شما و انيسا هم حسابي بازي كردين و روز بعدش همه خونه مامان بزرگ انيس بوديم و بعد از ناهار كه خواستيم بيايم خونه انيسا گفت منم ميخوام برم پيش ارميتا و با ما اومد و شما دوتا اينقدر قشنگ بازي ميكردين كه باورم نميشد ، ساعتها نشستم و فقط بازي كردنتونو تماشا كردم و هي ازتون عكس و فيلم گرفتم ، براى شام با خاله فرناز اينا و دايي شاهين و خونواده اش رفتيم رستوران پیزريا و اونجا هم يه سورپرايز جالب برا شما دو تا بود اخه براي بچه...
24 آبان 1396

كلاس اموزشى شنا

ماهى طلايي مامان سلام عشق قشنگم امروز ميخوام برات از اولين كلاس مستقلت بگم . اول شهريور به پیشنهاد خاله ندا اسم شما و مهرسا رو كلاس شنا نوشتيم ، راستش من بيشتر از شما استرس داشتم اخه كلاس براي افراد بالاتر از ٦ سال بود و شما تنها بچه ٤/٥ ساله بودى و اينكه تنها بايد ميرفتى استخر خيلي نگرانم ميكرد ولى خوب تصميم گرفتم محكم باشم، خلاصه جلسه اول شد و ساعت ٤ بعد از ظهر رفتيم استخر و شما و مهرسا رو تحويل مربى داديم و بعد از كلاس بندى مربى شناى شما خانم غلامرضايي شد كه يه خانم خيلي مهربون و با حوصله و زيبا بود و همكلاسي هات هم دو تا خانم بزرگ كه بنظرم هم سناى من بودن و دو تا هم بچه كه از شما بزرگتر بودن شدن.بالاخره تمريناتون شروع شد ...
2 مهر 1396

نقاش کوچولو

وقتی نقاش کوچولوم بعد از دیدن کارتون موانا تصمیم میگیره عکسشو بکشه و نتیجه میشه این عکس. عشقمی نقاش کوچولوی مامان...
24 مرداد 1396

آموزش شنا

ماهی کوچولوی من سلام عزیز دلم میخوام برات از شنا یاد گرفتنت بگم همه چی از وقتی شروع شد تصمیم گرفتم یه ما مهد نری و از ۲۳ تیر (آخه فروردین هم نرفتی و اردیبهشت هم از بیست و سوم رفتی)تعطیلات تابستونی اعلام کردیم و با خاله ندا تصمیم گرفتیم شما و مهرسا رو ببریم استخر و بالاخره تصمیممون رو عملیاتی کردیم و ۲۵ تیر برای اولین بار بردمت استخر و اونجا استخر کودکان جدا بود و براتون بازوبند هم برده بودیم و بعد از اینکه وارد اب شدین مهرسا رفت قسمت عمیق که غریق نجات ایراد گرفت و گفت ببینم شنا بلده یا نه؟ اونم یکمی پا زد و خیال غریق نجات راحت شد ولی شما چون بلد نبودی حتی با بازو بند هم اجازه نداشتی بری تو قسمت عمیق البته اینم بگم که قسمت عمیقش هم قد...
14 مرداد 1396